مکن تو روی چو خورشید از جهان ملک خاتون غزل 1181
1. مکن تو روی چو خورشید خود نهان از من
که در فراق برآمد دو صد فغان از من
...
1. مکن تو روی چو خورشید خود نهان از من
که در فراق برآمد دو صد فغان از من
...
1. قد تو سرو ناز من هجر تو جان گداز من
بر رخ چون مهت ببین ای دل و جان نیاز من
...
1. ای بار غم تو بر دل من
مهر تو سرشته در گل من
...
1. تا به کی در پا کشد زلفت دل مسکین من
رحمتی بر حال ما کن ای مه و پروین من
...
1. آه از ستم زمانه ی دون
کاو کرد مرا جگر پر از خون
...
1. ای بت سنگین دل سیمین بدن
مه رخ شکّرلب شیرین دهن
...
1. بگشای چشم مرحمت و حال ما ببین
بر جان من ز جور فراقت جفا ببین
...
1. هجران آن صنم گلعذار بین
وز خون دیده روی جهان لاله زار بین
...
1. تا به کی مسکین دلم باشد ز هجرانت حزین
رحم کن بر حال من طاقت ندارم بیش ازین
...
1. بگشای در رحمت بر روی من مسکین
بردار ز لطف خود غم را ز دل غمگین
...
1. بلبل شوریده زندان بر نتابد بیش ازین
جان من هجران جانان بر نتابد بیش ازین
...
1. ای به قد چون سرو نازی صد هزاران آفرین
در سرابستان جان سروی نروید این چنین
...