در این جهان دل خود از جهان ملک خاتون غزل 1062
1. در این جهان دل خود را شکسته می بینم
چو زلف یار بر او باد بسته می بینم
...
1. در این جهان دل خود را شکسته می بینم
چو زلف یار بر او باد بسته می بینم
...
1. شدم به طرف گلستان که تا گلی چینم
ز سرو قامت دلدار درد برچینم
...
1. نه بخت آنکه شبی با تو روبرو بنشینم
نه دل دهد که به جای تو دیگری بگزینم
...
1. نه یاریی دهدم بخت تا رخت بینم
نه طاقتی که دمی در فراق بنشینم
...
1. نام تو قوّت دل و دینم
نظری کن به من که مسکینم
...
1. من دولت وصالش از بی نیاز خواهم
صبح رخ امیدم در وقت راز خواهم
...
1. با درد عشقت درمان نخواهم
با سور زلفت سامان نخواهم
...
1. اگر نه وصل تو باشد جهان نمی خواهم
چه جای هر دو جهانست جان نمی خواهم
...
1. شبت خوش باد همچون روز خرّم
چو حال من مبادت کار در هم
...
1. دیگر هوای عشق تو در سر گرفتهایم
عشق رخ چو ماه تو از سر گرفتهایم
...
1. نگارا ز هجر تو دل خسته ایم
دو دیده به وصل تو دربسته ایم
...