1 سرو بستان خجل ز رفتارت شرم دارد شکر ز گفتارت
2 تا به چند ای نگار شهرآشوب می کُشم نفس و می کشم بارت
3 ای طبیب دلم چه شد آخر که نپرسی ز حال بیمارت
4 شرمسارم ز مردم دیده چند جویم به اشک آزارت
1 چند از جان کشم به دل بارت خون من خورد چشم خون خوارت
2 گرچه آزار من به جان طلبی ما نخواهیم یک دم آزارت
3 گر فروشی به جان غم رویت می شوم در جهان خریدارت
4 چون سکندر به وصل آب حیات دیده مشتاق شد به دیدارت
1 تا که سرو قدت به پا برخاست دل مسکین ما ز جا برخاست
2 در بهشت برین و باغ جهان چون تو سروی بگو کجا برخاست
3 پای چوبینش بین که با قد تو شرم بادش بگو چرا برخاست
4 قامتت را بدید سرو سهی در چمن بانگ مرحبا برخاست
1 صبحدم نکهت صبا برخاست مشک گویی که از خطا برخاست
2 بوی زلفش سوی جهان آورد وز جهان بانگ مرحبا برخاست
3 دل ما با غم رخش بنشست تا بتم از سر وفا برخاست
4 دلم از جان گدای کوی تو شد عاقبت زار و بی نوا برخاست
1 بیا که پیک نظر می دوانم از چپ و راست که تا کجا چو تو سروی به باغ جان برخاست
2 و یا گلی که به روی تو باشدش نسبت چگونه صحن چمن را به حسن خویش آراست
3 بگشت گرد جهان و ندید چون رخ تو گلی و نیز چو قدّ تو هیچ سرو نخاست
4 اگر کنی گذری سوی ما نباشد عیب تو سرو جانی و دایم ترا گذر بر ماست
1 آن سرو که می رود چنین راست یارب ز کدام چشمه برخاست
2 از آب دو چشم ما برآمد زان میل دلش همه سوی ماست
3 قدّیست به اعتدال دلکش کان عین بلاست آن نه بالاست
4 گویند قدش به سرو ماند گویم که کرا مجال و یاراست
1 به سروی ماند آن بالای او راست بگو تا از کدامین چشمه برخاست
2 چرا چون جان عزیزش من ندارم چو او را جای دایم در دل ماست
3 فدای او بباید گشت ما را از آن رو کاو عزیزی پای برجاست
4 به هر بادی چو بید از جا نجنبید بگفتم صورتی چون قامتش راست
1 بر منت ای دل و دین این همه بیداد چراست و این همه جور و جفا راست بگو تا ز چه خاست
2 دل من خواست که تا شرح غمت عرضه دهد چه کنم با که بگویم مگر این کار صباست
3 تا کند حال دلم عرضه بدان سنگین دل سخنی گوید چون قامت و بالای تو راست
4 راست پرسی ز من خسته روان در بستان مثل آن قامت زیباش دگر سرو نخاست
1 چه جان باشد که جانانش نه پیداست چه سر باشد که سامانش نه پیداست
2 چه عیدی باشد آخر در جهان نو چو جان من که قربانش نه پیداست
3 خیال روی تو در دیده ی من چنان آمد که مهمانش نه پیداست
4 مرا دردیست در دل از فراقش مسلمانان که درمانش نه پیداست
1 خوشا بادی که از کوی تو برخاست کز او بوی سر زلف تو پیداست
2 سواد رنگ رخسار تو آورد ز رنگ و بو چمن دیگر بیاراست
3 سهی سرو چمن از پای بنشست چو شمشاد قدش بر پای برخاست
4 چو ماه چارده روی تو را دید ز رشک روی تو هر لحظه می کاست