صبحدم نکهت صبا برخاست از جهان ملک خاتون غزل 84
1. صبحدم نکهت صبا برخاست
مشک گویی که از خطا برخاست
1. صبحدم نکهت صبا برخاست
مشک گویی که از خطا برخاست
1. بیا که پیک نظر می دوانم از چپ و راست
که تا کجا چو تو سروی به باغ جان برخاست
1. آن سرو که می رود چنین راست
یارب ز کدام چشمه برخاست
1. به سروی ماند آن بالای او راست
بگو تا از کدامین چشمه برخاست
1. بر منت ای دل و دین این همه بیداد چراست
و این همه جور و جفا راست بگو تا ز چه خاست
1. چه جان باشد که جانانش نه پیداست
چه سر باشد که سامانش نه پیداست
1. خوشا بادی که از کوی تو برخاست
کز او بوی سر زلف تو پیداست
1. آن باد بهار بین که برخاست
دیگر چمن جهان بیاراست
1. کدام سرو به بالای دوست ماند راست
بگو دلا و به بستان نظر کن از چپ و راست
1. تا قامت او به باغ برخاست
سرتاسر شهر شهور و غوغاست
1. سرو در باغ به بالای تو می ماند راست
مه ده دچار ز شرم رخ تو در کم و کاست
1. ای سرو چمن چو قامتت راست
با ما تو بگو که آن چه بالاست