1 چو در فراق تو یک دم نمی توانم ساخت بگو که نرد هوس با تو چون توانم باخت
2 فراق روی تو ما را چنان نزار فکند که هر که دید مرا از خیال وانشناخت
3 ببرد از من بیچاره صبر و هوش رخش نهان شد از من مسکین ببین چه حیلت ساخت
4 هنوز بر، ز وصالش نخورده بود دلم که سنگ تفرقه ایام در میان انداخت
1 دل رفت از بر من و زلفش مقام ساخت چون موم از آتش رخ او بین که چون گداخت
2 نرّاد ده هزار درین عرصه که منم دیدی که عشق روی تو با من چه مهره باخت
3 مسکین دل ضعیف من اندر پناه تست نشناخت هیچکس ز جهان چون تو را شناخت
4 گفتم سفر کنم ز دیارت ز دست عشق خیل خیال تو به سر من دو اسبه تاخت
1 در این زمانه ی دون نیست حق دید و شناخت ولی چه چاره توان، با زمانه باید ساخت
2 درین زمانه ی بیگانه خوی می بینم هر آشنا که مرا دید خود مرا نشناخت
3 ز شمع روی تو چون نیست ممکنم دوری ضرورتست چو پروانه جان و سر در باخت
4 بیا دو دیده ی من کز غم تو مردم چشم ز درد روز فراقت سپر در آب انداخت
1 مرا به دولت وصل تو گر رساند بخت زهی سعادت و اقبال و این تواند بخت
2 اگر کنی نظری سوی بنده از سر لطف به تخت شادی و کام دلم نشاند بخت
3 به راه بادیه ی شوق می دهم جانی مگر زلال وصالم به لب چکاند بخت
4 مریض درد غم عشق را عجب نبود که شربتی ز وصال توأش چشاند بخت
1 پیکان واقعات دلم را به غم بدوخت مهر رخت به آتش هجران مرا بسوخت
2 دیگر به ماهتاب چه حاجت بود مرا چون شمع روی آن بت مه روی برفروخت
3 تا از نظر برفت مرا آن رخ چو ماه گویی دلم دو دیده ی مهر از جهان بدوخت
4 گرچه عزیز مصر دل خسته ی مَنی یوسف به سیم ناسره نتوانمش فروخت
1 در غم عشقت دل تنگم بسوخت بی رخ تو دیده ز عالم بدوخت
2 نام رخت بردم و در بوستان گل ز جفای رخ تو برفروخت
3 دل نتواند صنما در غمت یک سر مویت به دو عالم فروخت
4 ای که چو پروانه به شمع رخت زآتش عشقت پر و بالم بسوخت
1 تا مهر رخ تو دل برانگیخت بس چشمه ی خون ز دیدگان ریخت
2 گویی ز ازل خدای بی چون با مهر تو خاک ما برانگیخت
3 عشق رخت ای نگار گلبوی با این دل تنگ ما برآمیخت
4 گم گشته دلم ولی جهانی خاک در تو به دیده می بیخت
1 دل از دوران گیتی شاد بادت ز غمهای جهان آزاد بادت
2 مبادا یادم از یادت فراموش همیشه عهد و پیمان یاد بادت
3 همیشه در سرابستان جانم قد و بالای چون شمشاد بادت
4 همیشه دلبرا از پیر معنی وفا و مهر ما ارشاد بادت
1 ای بر دل من مهر تو هر لحظه ز یادت یکبار نظر کن به من از روی ارادت
2 یک لحظه مرا یاد نکردی ز سر لطف شرم از من بیچاره ی دلسوخته بادت
3 آن کس که مرا از تو به ناکام جدا کرد وقت شدنش یاد مماناد شهادت
4 چشمش به تو روشن شد و خاطر به تو خرّم دوران چو تو را دید به هنگام ولادت