1 دلم ز دست فراقت به جان رسید بیا بیا که پشت امیدم ز غم خمید بیا
2 بگشت پیک نظر در جهان بسی باری چو روی خوب تو جانا کسی ندید بیا
3 شبی ز روی عنایت هوای ما کردی ز باد صبح دو گوشم چنین شنید بیا
4 بیا که غنچه بستان دل ز دست فراق ز شوق روی تو صد پیرهن درید بیا
1 صنما سنگ دلا سرو قدا مه رویا دلبرا حور وشا لاله رخا گل بویا
2 شیوه از چشم تو آموخت مگر نرگس مست روشنی از تو ربودست مه و خور گویا
3 مشک در نافه ی آهوی ختن پندارم به نسیم سر زلف تو مگر شد بویا
4 همچو سرو ار بخرامی بر ما نیست عجب گر شدم دیده ی جان در غم رویت دریا
1 ای خجل از شرم رویت آفتاب وی ز تاب هجر تو دلها کباب
2 آتش دل را دوا می خواستم از طبیب و صبر فرمودم جواب
3 صبر فرمودی مرا در عاشقی عشق مشکل صبر گیرد در حساب
4 در غمت هر چند زاری کرده ام زان دهن نشنیده ام هرگز جواب
1 ای ز رویت خیره چشم آفتاب وی به مهر روی تو دلها کباب
2 برقع از روی چو خورشیدت بکش زآنکه بر خور کس نمی بندد نقاب
3 چهره بنما در شب دیجور هجر تا ز زلفت تاب گیرد ماهتاب
4 حلقه ی زلف پریشان برگشای تا فتد مشک ختن در پیچ و تاب
1 ای دیده گشته در غم هجر تو چون شراب وای دل بر آتش غم عشقت شده کباب
2 ای سرو راستی که قدی خوش کشیده ای در بوستان عشق سر از سوی ما متاب
3 بر آتش رخت جگر ما کباب شد وز خون دیده رفت به جام دلم شراب
4 بگشا نقاب از رخ خورشید پیکرت زان رو که نیست عادت خورشید در نقاب
1 در ما فکنده ای چو سر زلف خویش تاب زین بیش آن مپیچ و سر از سوی ما متاب
2 تا کی نهان شوی ز دو چشم دلم بگو هرگز که دید صورت خورشید در نقاب
3 ما را ز مهر روی تو در دل حرارتیست تسکین آن نمی شود اّلا به ماهتاب
4 ماه رخت مدار دریغ از من ضعیف از ذرّه کی دریغ کند مهر آفتاب
1 بی دولت وصال دلم چون جهان خراب ای سرو جان ز ما تو ازین بیش سر متاب
2 از ما نظر دریغ مدار این جهان پناه کس داشت نور دور ز درویش آفتاب
3 تا زلف را به عارض مهتاب داده ای تا بی فتاده از سر زلفت به ماهتاب
4 یاد لب چو لعل تو در آتشم نشاند از دیده در فراق تو خون می رود چو آب
1 آن ماه اگر فرو کشد از روی خود نقاب از شرم روش خون چکد از روی آفتاب
2 بیدار بخت تست ولیکن به چشم ما ای دوست از چه روی ببستست راه خواب
3 بازآ که از فراق رخ دلفریب تو خون می رود ز دیده ی جانم به جای آب
4 پیش لب چو آب حیات تو عاشقان از دل کنند آتش و از سینه ها کباب
1 چه خوش باشد شبی تا روز مهتاب فتاده از رخش در روی مه تاب
2 ز نور روی چون خورشید برده نگار مهوشم از چشم ما خواب
3 کشیدی چون کمانم پشت در خم فکندی دیگرم چون تیر پرتاب
4 مسوزانم به داغ هجر ازین بیش دمی ما را به وصل خویش دریاب
1 دوش روی یار می دیدم به خواب آن خیال خواب بودم یا سراب
2 نیست از بخت جهان آن باورم کم به طالع تابد از وصل آفتاب
3 از دو زلفت گشته ام سودازده وز دو چشمت می شوم مست و خراب
4 مرد عشق دست و بازوی تو نیست گر بود کیخسرو و افراسیاب