1 گر آیی تنگ یک شب در بر ما فدای پای جانان این سر ما
2 چه دولت باشد آن یارب که ناگاه درآیی همچو سروی از در ما
3 ندارم دستگاه صبر بشتاب ز روی لطف اگر آیی بر ما
4 تویی سرو گلاندام پریروی بیا بنشین زمانی در بر ما
1 اگر اقبال باشد یاور ما دهد داد ضعیفان داور ما
2 نماند این شب دیجور باری برآید آفتاب خاور ما
3 چه باشد گر به دست آری نگارا ز روی لطف یک دم خاطر ما
4 به هر ساعت ز یادت باد سردی برآید از دل چون آذر ما
1 ما سر نهاده ایم به پایش بگو صبا با سرو ناز تا که چرا سر کشد ز ما
2 گر عرضه می دهیم نیازی برش رواست کاو پادشاه کشور حسنست و ما گدا
3 در موسمی که سایه ی سروست و وقت گل از ما جداست سرو گل اندام ما چرا
4 دور از کنار ماست سهی سرو یار و هست زین غصّه در میان دل و دیده ماجرا
1 مرا که فرض شد از جان و دل دعای شما بگو چگونه بگویم دمی ثنای شما
2 ز پادشاهی ایران زمینش ننگ آید کسی که شد به سر کوی غم زدای شما
3 اگرچه رای تو بر درد و غصّه ی دل ماست به غیر صبر چه تدبیر رای رای شما
4 اگر رضای تو بر خون دل بود سهلست مقدمّست به خون دلم رضای شما
1 کسی که مهر رخت را سرشت با گل ما هم او نهاد مگر داغ عشق بر دل ما
2 به روز حشر که خاکم به مهر بشکافند به بوی عشق تو پیدا شود مفاصل ما
3 به طعنه جان طلبیدی ندارم از تو دریغ قتیل عشق تو گشتم کجاست قاتل ما
4 ولی چه سود که در عشقت ای نگار شبی به روز وصل تو آسان نگشت مشکل ما
1 نشست بار فراقی چو کوه بر دل ما به وصل خویش مگر حل کنی تو مشکل ما
2 به درد عشق رخت ای نگار سنگین دل بگو چه شد بجز از خون دیده حاصل ما
3 غم فراق و دل ریش و سینه ی پردرد به غیر از این دو سه چیزی نشد مداخل ما
4 ز آتش دل و آه سحر به مهر رخت بجز درخت محبّت نروید از گل ما
1 دُرد دردت تا به کی نوشیم ما سرّ عشقت تا به کی پوشیم ما
2 دیگ سودای تو را تا پخته ایم ز آتش عشق تو در جوشیم ما
3 تا پیامت آورد باد صبا بر سر ره جمله تن گوشیم ما
4 گرچه چون نی زخم هر دستی خوریم در غم هجر تو خاموشیم ما
1 تا تو از لب کرده ای درمان ما آتشی افکنده ای در جان ما
2 نور چشم ما تو مردم زاده ای یک شبی از لطف شو مهمان ما
3 در نیاید چشم بیدارش به خواب بر سر هر کو رسد افغان ما
4 گفتم از دستش برون آریم دل چون کنم دل نیست در فرمان ما
1 دردمندم از لب لعلت بده درمان ما کز رخ چون خورفکندی آتشی در جان ما
2 در دلم دردیست درمانش نمی دانم ز وصل خود نمی آید به سر این درد بی درمان ما
3 خلق گویندم تو را بودی سر و سامان چه شد سر ز سودا پر شد و از دست رفت سامان ما
4 آخر از روی کرم بازآ که در هجران تو ز آب چشم خون فشانم تر شده دامان ما
1 آه و صد آه از جفای چرخ بی سامان ما دل پر از دردست از او، او کی کند درمان ما
2 ای نسیم صبحدم این بوی جان پرور بگو از کجا آورده ای در کلبه ی احزان ما
3 از جفای چرخ جانم از جهان بیزار بود با تن آوردی به بوی نامه ی او جان ما
4 با نگار شوخ بد عهدم بگویی زینهار رحمتی کن رحمتی بر دیده ی گریان ما