تا که دل مایل آن سرو روانست از جهان ملک خاتون غزل 13
1. تا که دل مایل آن سرو روانست مرا
خون دل در غمش از دیده روانست مرا
1. تا که دل مایل آن سرو روانست مرا
خون دل در غمش از دیده روانست مرا
1. ای به روی تو دیده باز مرا
چاره ای از وصال ساز مرا
1. گرچه کردی تو به یک بار فراموش مرا
نرود یاد تو از خاطر مدهوش مرا
1. از چه می داری نگارینا بدین زاری مرا
کم به هر عمری بخاطر در نمی آری مرا
1. بر مثال نامه بر خود چند پیچانی مرا
چون قلم تا کی به فرق سر بگردانی مرا
1. اوصاف تو کردیم همه ورد زبان را
بر مهر تو کردیم سراسر دل و جان را
1. فدا کردم به غمهای تو جان را
که دارد تازه غمهایت جهان را
1. به دوش برمفکن آن دو زلف مشکین را
مکش به تیغ جفا عاشقان مسکین را
1. نیست نظر به سوی کس جز رخ دوست دیده را
باد به گوش او رسان حال دل رمیده را
1. ای رخت آیینه ی لطف خدا
زلف تو دلبند و لعلت دلگشا
1. گفتم آن ترک جفا جو نکند هیچ وفا
نکند با دل سرگشته ی ما غیر جفا
1. این جهان بی وفا با کس نکردست او وفا
درد از او بسیار باشد زو نمی آید دوا