هر زمان بار جهان بر از جهان ملک خاتون غزل 108
1. هر زمان بار جهان بر دل ما بیشتر است
وز سر تیغ فلک خاطر ما ریش تر است
1. هر زمان بار جهان بر دل ما بیشتر است
وز سر تیغ فلک خاطر ما ریش تر است
1. مرا دایم خیالت در ضمیر است
مرا از روی خوبت ناگزیر است
1. مانی قدرت او در دو جهان نقّاش است
او به صورت گری نقش جهانی فاش است
1. مرا غمی که ز عشق تو بر دل ریش است
به شرح راست نیاید که غم از آن بیش است
1. بصرم دیده ی جهان بین است
که رخش مایه ی دل و دین است
1. سعادت یار و دولت همنشین است
کسی را کان رخ مهوش قرین است
1. ترا با ما بگو جانا چه کین است
که با ما دایماً رایت چنین است
1. آن سرو بین که بر لب جوی ایستاده است
وآن زلف بین که بر رخ چون مه نهاده است
1. جانا دو ابروی تو هلالی خمیده است
چون آن هلال دیده ی عقلم ندیده است
1. پشت دلم ز بار فراقت خمیده است
جانم ز درد عشق تو بر لب رسیده است
1. دل من از غم عشقت خرابست
جگر بر آتش هجران کبابست
1. به تابستان خوشی در ماهتابست
که در عکس رخش در ماه تابست