1 آن باد بهار بین که برخاست دیگر چمن جهان بیاراست
2 از بانگ تذرو و کبک و دستان بنگر که به بوستان چه غوغاست
3 از باد بهار گل بخندید بلبل به زبان حال گویاست
4 کای گل به چمن چه رنگ و بویست و ای سرو بلند این چه بالاست
1 کدام سرو به بالای دوست ماند راست بگو دلا و به بستان نظر کن از چپ و راست
2 نگاه کردم و دیدم ز دور می آمد نگار و سرو به پیشش به یک قدم برخاست
3 نه سرو بود و نه طوبی صنوبری دیدم میان باغ و یقین شد که قد دلبر ماست
4 به سرو گفت که بنشین ز پا به پیش قدم تو سرکشی به وجود منی چنین نه رواست
1 تا قامت او به باغ برخاست سرتاسر شهر شهور و غوغاست
2 گفتم که قدش به سرو ماند گفتا که نباشد این چنین راست
3 گفتم که نظر به قامتش کن گفتا که چمن دگر بیاراست
4 گفتم که بلاست بر دل خلق گفتا تو ببین که آن چه بالاست
1 سرو در باغ به بالای تو می ماند راست مه ده دچار ز شرم رخ تو در کم و کاست
2 آفتاب از رخ زیبای تو خجلت زده است زآنکه او روشنی از روی توأش باید خواست
3 در چمن چون بخرامید قد رعنایت راستی سرو روان پیش قدت برپا خاست
4 در لب جوی سهی سرو قدش در لرزست چون بدیدیم نگارا ز کجا تا به کجاست
1 ای سرو چمن چو قامتت راست با ما تو بگو که آن چه بالاست
2 میلت سوی ما بدی همیشه این سرکشی تو از چه برخاست
3 زنهار تو سرمکش ز ما زانک سرسبزی سرو نیز از ماست
4 گفتا که مکن خیال باطل کاین عشق و هوس تو را نه تنهاست
1 ز هوای سر زلف تو دلم پر سوداست وز خیال رخ تو دیده ی جان خون پیماست
2 هوس وصل تو دارد دل سرگشته ی من سر در این سر شود ای دوست که اندیشه ی ماست
3 زلفت از باد هوا زود پریشان گردد سر سبک دارد از آن روی چنین بی سر و پاست
4 خار هجر تو دل خسته ی ما بخراشید گل روی تو نبینیم، چنین ظلم رواست
1 آن نگار بی وفا گر یار ماست از چه رو پیوسته در آزار ماست
2 او ز ما بیزار خوش در خواب صبح در خیالش دیده ی بیدار ماست
3 ما تو را دلدار خود پنداشتیم این همه اندیشه از پندار ماست
4 پیش تو اقرار کردم بندگی این ستم بر جانم از اقرار ماست
1 آن سرو ناز رسته که اندر کنار ماست سر بر فلک کشیده و فارغ ز کار ماست
2 پای دلم چو سرو فروشد به خاک مهر دستی که دستگیر نباشد نگار ماست
3 در ما نظر فکن ز سر مهر کز غمت بنگر که خون دیده و دل در کنار ماست
4 درهم کشیده ابروی چاچی کمان چرا آشفته جعد زلف تو چون روزگار ماست
1 بوی شکنج زلف تو تا در دماغ ماست روی چو آفتاب تو چشم و چراغ ماست
2 بی روی جان فزای تو جنّت چه می کنم گلخن به روی خوب تو بستان و باغ ماست
3 زلفش شبی گرفتم و زان لحظه تاکنون از بوی زلف دوست معنبر دماغ ماست
4 بی گفت و گوی عشق تو در بوستان دل دستان خوش سرای تو گویی که زاغ ماست
1 آن قد چون نارون بنگر که از بستان ماست و آن گل سیراب بنگر کز سرابستان ماست
2 نغمه ی بلبل شنو در بوستان بر روی گل وآن فغان و ناله و آشوب کز دستان ماست
3 گفت سروی ناز دیدم در کنار جویبار گفتم آب دیده ی ما خورد و از بستان ماست
4 گفتم آخر دیده بگشا تا ببینی حال ما کز دو لعل آب دارت آتشی در جان ماست