بیا ای سرو ناز من روان از جهان ملک خاتون غزل 990
1. بیا ای سرو ناز من روان تا در برت گیرم
گهی دست تو را گیرم گهی در پای تو میرم
...
1. بیا ای سرو ناز من روان تا در برت گیرم
گهی دست تو را گیرم گهی در پای تو میرم
...
1. بگفتی هم شبی جانا نظر بر حالت اندازم
ز روی مردمی یک دم به حال دوست پردازم
...
1. مدّتی تا به غم حال جهان می سازم
شرح حالی ز سر شوق همی پردازم
...
1. خداوندا بده عمری درازم
ز لطف بی دریغت می نوازم
...
1. لب تشنه لعل توأم آبی مگر ارزم
مخمورم از آن لعل شرابی مگر ارزم
...
1. ز دیده خون دل تا چند ریزم
ز دست هجر تو تا کی گریزم
...
1. مرا در دل همی آمد که با عشقت نیامیزم
ز دست جور تو جانا به صد فرسنگ بگریزم
...
1. نیست بر دولت وصل تو شبی دست رسم
از سر لطف خود ای دوست به فریاد رسم
...
1. چنین بی یار و دل تا چند باشم
به دام زلف او پابند باشم
...
1. اگر با دولتت پاینده باشم
به پیش بندگانت بنده باشم
...
1. تو شمعی و منت پروانه باشم
به عشقت در جهان افسانه باشم
...
1. سرو قد تو رسته روان بر کنار چشم
گه بر سرش نشانم و گه در کنار چشم
...