به عالم غیر تو یاری ندارم از ملک خاتون غزل 978
1. به عالم غیر تو یاری ندارم
بجز عشق رخت کاری ندارم
منم کاندر جهان یاری ندارم از ملک خاتون غزل 979
1. منم کاندر جهان یاری ندارم
بجز هجران تو کاری ندارم
صبا بگذر شبی در کوی یارم از ملک خاتون غزل 980
1. صبا بگذر شبی در کوی یارم
پیام من ببر سوی نگارم
چشم بینایی بده تا روی جانان بنگرم از ملک خاتون غزل 981
1. چشم بینایی بده تا روی جانان بنگرم
پایمردی ده مرا تا راه عشقش بسپرم
جانا ز دست عشق تو فرسوده خاطرم از ملک خاتون غزل 982
1. جانا ز دست عشق تو فرسوده خاطرم
گر دورم از نظر به دل و جانت حاضرم
گر من ز دست هجر تو آهی برآورم از ملک خاتون غزل 983
1. گر من ز دست هجر تو آهی برآورم
یا شمّه ای ز جور تو در خاطر آورم
تا روی همچو ماه تو رفت از برابرم از ملک خاتون غزل 984
1. تا روی همچو ماه تو رفت از برابرم
جانا به جان تو که نه خوابست و نه خورم
تا من از صحبت تو مهجورم از ملک خاتون غزل 985
1. تا من از صحبت تو مهجورم
خسته و ناتوان و رنجورم
بیا جانا که جانت را بمیرم از ملک خاتون غزل 986
1. بیا جانا که جانت را بمیرم
وگر میرم به جان منّت پذیرم
مگر لطف تو باشد دستگیرم از ملک خاتون غزل 987
1. مگر لطف تو باشد دستگیرم
ز پای افتادم آخر دست گیرم
به لطف ای دوست باری دست گیرم از ملک خاتون غزل 988
1. به لطف ای دوست باری دست گیرم
که جز لطفت نباشد دستگیرم
بر نور شمع رویت پروانه ی حقیرم از ملک خاتون غزل 989
1. بر نور شمع رویت پروانه ی حقیرم
بر آتش جمالت تا کی چنین بمیرم