دیده بگشادم و دل در از جهان ملک خاتون غزل 931
1. دیده بگشادم و دل در سر زلفت بستم
در تو بستم دل و از هر که جهان وارستم
...
1. دیده بگشادم و دل در سر زلفت بستم
در تو بستم دل و از هر که جهان وارستم
...
1. ز عشقت تا ز خود بیگانه گشتم
میان عالمی افسانه گشتم
...
1. به بوی زلف تو دیوانه گشتم
ز خویش و آشنا بیگانه گشتم
...
1. بتا تا مهر تو در بر گرفتم
دل از مهر جهانی برگرفتم
...
1. آنکه هرگز نرود یک نفسی از یادم
نکند یک شبی از وصل رخش دلشادم
...
1. تا دل به غم رخت نهادم
از دیده دو جوی خون گشادم
...
1. آفتاب رویش از مشرق برآمد صبحدم
حسن ماه و مشتری هم بر سر آمد صبحدم
...
1. نگار ماه روی سرو قدم
چرا گشتی چنین فارغ ز دردم
...
1. چرا گشتی چنین غافل ز دردم
نکردی رحمتی بر روی زردم
...
1. ز حد بگذشت در عشق تو دردم
ببین در آه سرد و روی زردم
...
1. تا جهانست به سر گرد جهان می گردم
در تکاپوی تو ای دوست به عالم فردم
...
1. چو در عالم تویی درمان دردم
چگونه از در تو بازگردم
...