تا خیال آن بت بگزیده از جهان ملک خاتون غزل 919
1. تا خیال آن بت بگزیده ام
بست نقشی در سواد دیده ام
...
1. تا خیال آن بت بگزیده ام
بست نقشی در سواد دیده ام
...
1. ای خوشا وقت دل شوریده ام
حال دل چون زلف دلبر دیده ام
...
1. من که عمری در جهان گردیده ام
مثل رویش کافرم گردیده ام
...
1. ای خیال روی تو در دیده ام
هست دایم همچو نور دیده ام
...
1. خوابی خوش است اینکه شب دوش دیده ام
دل را به یاد دوست به جان پروریده ام
...
1. باد صبا از من رسان نزد دلارامم سلام
دیگر ببر بعد از سلام از خسته مسکین پیام
...
1. من دلخسته در عشقت خرابم
ببرده آتش عشق تو آبم
...
1. به درد عشق تو درمان نیابم
ببرد از من به دستان هوش و تابم
...
1. بی روی تو نیست خورد و خوابم
پیوسته ز هجر در عذابم
...
1. دلا در باغ حسنش عندلیبم
نباشد غیر خار از گل نصیبم
...
1. در جوانی قدر خود نشناختم
این زمان حاصل چه چون در باختم
...
1. هنوز از باده ی وصل تو مستم
که می گیرد به جامی باز دستم
...