ای برده آتش رخ تو آب از جهان ملک خاتون غزل 895
1. ای برده آتش رخ تو آب و رنگ گل
با روی تو چرا بودم راه سوی گل
...
1. ای برده آتش رخ تو آب و رنگ گل
با روی تو چرا بودم راه سوی گل
...
1. تا کی کنم ای دوست به درد تو تحمّل
دریاب دلم را و مکن بیش تعلّل
...
1. آن مرغ که بود زیرکش نام
افتاده به هر دو پای در دام
...
1. به زلف سرکش شوریده چون شام
کشیدست او جهانی را در آن دام
...
1. برنمی آید مرا زان لعل جان افزای کام
وز شراب عشق او چون چشم او مستم مدام
...
1. ای رخت همچو صبح و زلف چو شام
نیست بی روی تو مرا آرام
...
1. به چشم و ابروی شوخ ای دلارام
ببردی از دلم یکباره آرام
...
1. چه خوش باشد شراب وصل در جام
به کام دل نشستن با دلارام
...
1. ای سرو ناز رسته دمی سوی ما خرام
تا از هوای قد تو یابیم احتشام
...
1. نمی بیند دلم از یار خود کام
فغان از دور جور چرخ خودکام
...
1. چون تو را گشتم ز جان و دل غلام
من ز جان گویم فلک بادت به کام
...
1. یک نظر گر می کنی بر حال ما، ما را تمام
هم عنایت کرد باید بر من ای ماه تمام
...