دردی که مراست بر دل از جهان ملک خاتون غزل 871
1. دردی که مراست بر دل تنگ
از دست جفای شاهدی شنگ
...
1. دردی که مراست بر دل تنگ
از دست جفای شاهدی شنگ
...
1. عهد کردم که ازین پس ندهم دل به خیال
که مرا جان به لب آمد ز خیالات محال
...
1. دل به زلفت داده ام ز آنم پریشانست حال
نیک سودایی شدستم دلبرا ز آن خط و خال
...
1. به تلخی شب هجران و بامداد وصال
به هر دو نرگس جادوی دوست و آن خط و خال
...
1. چو بودی گر وفا بودی در آن دل
نه دل خوانم ورا کاو هست قاتل
...
1. رفتی و در غم تو بماندم فگار دل
بازآی تا کنیم به پایت نثار دل
...
1. من نمی یابم دوای درد دل
با که گویم ماجرای درد دل
...
1. جهان خرّم و ما چنین تنگ دل
ز جور بتی مهوش سنگ دل
...
1. مراست از دو جهان مهر دوست حاصل دل
جزین چه هست مرا در جهان مداخل دل
...
1. چون ندادم آن ستمگر کام دل
تا به کی باشم چنین در دام دل
...
1. روی تو شد صبح جان زلف تو شد شام دل
شام نگویم ورا هست کنون دام دل
...
1. آسان نمی شود شب وصلم به کام دل
مشکل که نیست بی رخ یارم نظام دل
...