آن سرو راست را که همی از جهان ملک خاتون غزل 788
1. آن سرو راست را که همی پرورم به ناز
از آب دیده، چون بودم بر قدش نیاز
1. آن سرو راست را که همی پرورم به ناز
از آب دیده، چون بودم بر قدش نیاز
1. فغان و داد ازین روزگار سفله نواز
که دارد اهل مروّت بدین صفت به نیاز
1. به دست دل نیفتاده چو تو حوریوشی هرگز
سهی سرو دلارامی نگاری سرکشی هرگز
1. تا چند کشیم از جگر این آه جگر سوز
تا چند خوریم از ستمت تیغ جگردوز
1. دلبرا بر سر کوی تو فغانست امروز
آتشم از غم تو در دل و جانست امروز
1. جفا نمود دلم بر سر وفاست هنوز
اگرچه درد فرستادم او دواست هنوز
1. روی او صبح من و ماه تمامست هنوز
زلف شبرنگ بتم مایه شامست هنوز
1. بار عشق تو مرا بر دل و جانست هنوز
مهر روی تو بدان مهر و نشانست هنوز
1. در فراقش رود خون از دیده میبارم هنوز
وان ستمگر مینگوید ترک آزارم هنوز
1. دیگر چه فتنه می کند این باد مشک بیز
گر عاقلی دلا به سوی بوستان گریز
1. نیاز من به رخ خود مکن ز خویش قیاس
مرا به دیده ی اخلاص و بندگی بشناس
1. مریز خون دل خلق را نگارا بس
مکن برین دل مسکین جفا خدا را بس