صبا برو ز بر من به سوی از جهان ملک خاتون غزل 752
1. صبا برو ز بر من به سوی آن دلدار
بپرسش از من مسکین خسته دل بسیار
1. صبا برو ز بر من به سوی آن دلدار
بپرسش از من مسکین خسته دل بسیار
1. ای صبحدم نسیم سر زلف تو بیار
یا از من غریب پیامی ببر به یار
1. تو تا کی همچو سرو از ما کشی سر
نیاری جز جفا از بهر ما بر
1. نام من در ورق عشق رخت نیست مگر
که ز حال من دلسوخته ات نیست خبر
1. جانا گرت به جانب ما اوفتد گذر
بینی ز مهر خود که جهانیست بی خبر
1. در جهان غیر تو ای دوست ندارم دلبر
که تو را گفت که بیهوده ز یاران دل بر
1. عاشقان را نیست در کویت نظامی این بتر
صبح هجران تو را خود نیست شامی این بتر
1. گفتم چو باز آید مگر بر حالم اندازد نظر
باز آمد و شد حال من از لطف او آشفته تر
1. این شب تیره هجران به سر آید آخر
واختر برج وبالم بدر آید آخر
1. چکنم درد دل خود به که گویم آخر
مرهم ریش دلم را ز که جویم آخر
1. ای گشته دارالملک جان یغمای بغدادی پسر
افکنده شوری در جهان غوغای بغدادی پسر
1. چون زلف سودایی شدم بر روی بغدادی پسر
آشفته و سرگشته ام در کوی بغدادی پسر