شکر یزدان که مرا مژده از جهان ملک خاتون غزل 716
1. شکر یزدان که مرا مژده جانان برسید
عاقبت درد مرا نوبت درمان برسید
1. شکر یزدان که مرا مژده جانان برسید
عاقبت درد مرا نوبت درمان برسید
1. عاقبت درد من خسته به پایان نرسید
سر سرگشته ام از وصل به سامان نرسید
1. دل به درد آمد و از دوست به درمان نرسید
عهد بشکست دلارام و به پیمان نرسید
1. در سرابستان جان تا قد او بالا کشید
سیل چشمم در فراقش میل بر دریا کشید
1. آنچه دل حزین من از جور او کشید
نه دیده دیده باشد و نه گوش کس شنید
1. ای عکس طلعت تو فروغ جمال عید
ابروی تست در نظر ما هلال عید
1. گفته ام درس ثنای تو ز جان در شب عید
گرچه از دولت وصل تو بعیدیم به عید
1. چه چاره چونکه دل از وی به کام دل نرسید
زلال لعل لب او به کام دل نچکید
1. به صد امید درآمد دلم به کوی امید
بداد جان عزیز و ندید روی امید
1. ای دوستان ای دوستان آخر مرا یاری کنید
افتاده ام در بحر غم یکباره غمخواری کنید
1. ای صبا بویی از آن زلف پریشان به من آر
مژده ای زآن گل سیراب به سوی چمن آر
1. ای بر دلم از فراق صد بار
ناگشته به وصل شاد یک بار