شاد باش ای دل سرگشته از جهان ملک خاتون غزل 693
1. شاد باش ای دل سرگشته که جان باز آید
بار دیگر به تن مرده روان باز آید
1. شاد باش ای دل سرگشته که جان باز آید
بار دیگر به تن مرده روان باز آید
1. جان به شکرانه دهم گر بت ما باز آید
یا شبی با من دلسوخته دمساز آید
1. وقت آنست که دلبر ز جفا باز آید
با من خسته دل سوخته دمساز آید
1. وقت آنست که گل باز به بستان آید
بلبل دلشده دیگر به گلستان آید
1. نگار من ز منش گرچه عار میآید
مرا به عشق رخش افتخار میآید
1. مگر صبا ز سر کوی یار می آید
که بوی سنبل گیسوی یار می آید
1. بر دلم جز جفا نمی آید
وز تو بوی وفا نمی آید
1. به جز خیال توام در نظر نمیآید
دمیم بیرخ جانان به سر نمیآید
1. درخت وصل آن دلبر مگر در بر نمیآید
که کام جان من هرگز ز لعلش بر نمیآید
1. عقل با عشق بر نمی آید
شب هجران به سر نمی آید
1. تو را به کون و مکان سر فرو نمی آید
مرا دلی که صبوری از او نمی آید