گرم چه داعیه ی عشق آن از جهان ملک خاتون غزل 669
1. گرم چه داعیه ی عشق آن نگار نبود
به گرد کوی وصالش مرا گذار نبود
1. گرم چه داعیه ی عشق آن نگار نبود
به گرد کوی وصالش مرا گذار نبود
1. ز ابر بر رخ ماهم نقاب خوش نبود
ز دیده بر رخ جانم شراب خوش نبود
1. زین بیش با فراق توأم ساختن نبود
تدبیر دل ز عشق تو پرداختن نبود
1. یار ما را بیش از این با ما سر یاری نبود
در غم حال منش یک لحظه غمخواری نبود
1. تا دلم را کرده ای مأوای خود
من ندارم در غمت پروای خود
1. گمان مبر که دلم از سر وفا برود
وگر ز دوست به این خسته دل جفا برود
1. دلبرا نقش خیالت ز دل ما نرود
مُهر مهرت نفسی زین دل شیدا نرود
1. امید بود که یار از سر وفا نرود
به جان خسته دلان بیش ازین جفا نرود
1. سرو سیمینم به تنها میرود
چون به تنها سوی صحرا میرود
1. از حال من نگار مرا گر خبر شود
چون زلف خاطرش همه در یکدگر شود
1. هردم از عشقت دلم خون می شود
خون دل از دیده بیرون می شود
1. دل بر شب وصال تو رهبر نمی شود
نقش خیال تو ز برابر نمی شود