1 گرم ز حال بپرسی دمی غریب نباشد ورم به وصل نوازی شبی عجیب نباشد
2 ز گلستان وصالت به غیر خار فراق بگو چرا من بیچاره را نصیب نباشد
3 به شوق آن رخ چون گل اگر هزار بود به زاری من دلخسته عندلیب نباشد
4 مگر به دولت وصلش دل من مسکین ز هجر دوست به کان دل رقیب نباشد
1 ز دست خیل خیال تو خواب نتوان کرد به دولت شب وصلت شتاب نتوان کرد
2 تو آفتابی و برداشتی ز ما سایه اگرچه گل به سر آفتاب نتوان کرد
3 اگرچه آب حیات منی ولی دانم ز روی عقل که تکیه بر آب نتوان کرد
4 همه جفا به من خسته دل کنی ز چه رو به بنده بی سببی این خطاب نتوان کرد
1 چرا درد مرا درمان نباشد چرا جان مرا جانان نباشد
2 ز روز وصلت ای سلطان خوبان سر ما را چرا سامان نباشد
3 ز حد بگذشت درد اشتیاقت شب هجر تو را درمان نباشد
4 مرا جانی و تا کی دور باشی همانا صورت بی جان نباشد
1 خسته ی هجر تو را وصل تو درمان باشد دیده اش منتظر دیدن جانان باشد
2 از جفاهای فراق تو نگارا آخر تا به کی کار جهان بی سر و سامان باشد
3 با وجود عدم مهر و وفایی که توراست هرچه فرمان بدهی بر دل ما آن باشد
4 گر دهد رای خداوند به جانم فرمان بنده آنست که او تابع فرمان باشد
1 مسکین دلم به کوی غمت تا گذار کرد بسیار با خیال رخت کارزار کرد
2 تا دیده دید ماه جمال تو هر شبی از دست جور عشق تو دستم نگار کرد
3 تا با گل رخ تو گرفتست انس دل بس ناله در فراق رخت چون هزار کرد
4 حور و قصور بر دل ما عرضه کرده اند از آن میانه کوی تو را اختیار کرد
1 عاقبت این درد دل را هم شبی درمان رسد واین سر سرگشتهام از وصل با سامان رسد
2 از رخش گرچه بعیدم هم به عیدم هست امید کز برای جان او این لاشه در قربان رسد
3 ای دل امّید از وصال یار برنتوان گرفت بو که شبهای دراز هجر با پایان رسد
4 بوسهای از لعل او کردم تمنّا گفت جان در عوض خواهم فدا بادت اگر فرمان رسد
1 در چشم ما خیال رخش تا گذار کرد خورشید و ماه را بر ما شرمسار کرد
2 تا روی او به گلشن مقصود جلوه داد گلها و لاله ها به چمن جمله خوار کرد
3 از اعتدال قامت او سرو شد خجل تا قد سرکش تو به بستان گذار کرد
4 باری شکوفه بد ز در مها سفید و سرخ از باد صبحدم همه بر وی نثار کرد
1 مرا جز مهر تو در دل نباشد جز آب عشق تو در گل نباشد
2 اگر صد جان دهم در آرزویت بجز درد دلم حاصل نباشد
3 مرا آسان نباشد از تو دوری تو را هجران ما مشکل نباشد
4 مرا اندیشه وصل تو بودی عجب دانم اگر باطل نباشد
1 ای مسلمانان فغان کان یار من یاری نکرد با من بیچاره هرگز رسم دلداری نکرد
2 ما عزیز مصر جان بودیم باری در جهان از چه رو آخر بگو با ما بجز خواری نکرد
3 ای بسا زاری که کردم در غم رویش ولی رحمتی هرگز نگار من بدین زاری نکرد
4 زلف پرآشوب آن دلدار و چشم نیمه مست با من آشفته دل غیر از سیه کاری نکرد
1 گرم یک لحظه بنوازی چه باشد نظر بر حالم اندازی چه باشد
2 دمی آخر ز روی مهربانی اگر با دوست پردازی چه باشد
3 اگر در بوته ی غم زآتش هجر مرا چون سیم بگدازی چه باشد
4 دل پردرد بی درمان ما را به وصل خود دوا سازی چه باشد