1 تا دیده ی من بر رخ همچون قمر افتاد راز دلم از پرده محنت بدر افتاد
2 دیگر نکند چشم به خورشید جهانتاب آن را که بدان طلعت چون مه نظر افتاد
3 بر بوی گذاری که کند بر سر او دوست چون خاک دل شیفته در ره گذر افتاد
4 در کوی فراقت صنما عاشق مسکین دلداده به جان از غم جان بی خبر افتاد
1 جهان را با غم رویت خوش افتاد ز رخسارت دلم در آتش افتاد
2 چرا آن قامت زیبایش از ما بنامیزد چو سروی سرکش افتاد
3 نظر در بوستان بر سرو کردم مرا با سرو قدّش بس خوش افتاد
4 دل مسکین ما را در فراقت ز خوان وصل تو غم بخشش افتاد
1 مرا با قامت آن سرو آزاد مسلمانان ز جانم بس خوش افتاد
2 نهال قامتش سرو بلندست که بیخ صبر برکندم ز بنیاد
3 خیالش از دو چشمم کی شود دور که در سالی نیارد یک دمش یاد
4 ز غم گشتم مسلمانان چو مویی نگویی از وصالت کی شدم شاد
1 چه آتشیست ز رویت که در جهان افتاد که جان ز هستی خود باز در گمان افتاد
2 ز مهر روی توأم آتشیست در سینه که چرخ سفله از آن سوز در فغان افتاد
3 نیفکنی نظری سوی ما بهر عمری به حال زار جهان یک زمان توان افتاد
4 میان دیده و دل خون فتاده در عشقت چرا که خون دل از دیده در میان افتاد
1 دل رفت و باز با سر زلفش قرار داد جان ستم کشم به سر زلف یار داد
2 دستم نگار کرد به خون دو دیده باز تا اختیار خویش به دست نگار داد
3 بیخ محبّتش که نشاندم به باغ جان پروردمش به خون دل آنگه چه بار داد
4 در فصل نوبهار چمن گل برآورد ما را به جای گل فلک سفله خار داد
1 به بستان جهان ای سرو آزاد ز جانت بنده گشتم تا شود شاد
2 از آن تا قدّ رعنای تو دیدم ز چشم افتاد ما را سرو و شمشاد
3 چرا کندی ز بستان امیدم درخت مهربانی را ز بنیاد
4 به کویت همچو خاک ره فتادیم که یک روزت نظر بر ما نیفتاد
1 همی خواهم که آیی در برم شاد که تا باشم زمانی از تو دلشاد
2 اگر کامم ز لعلت برنیاید کنم پیش جهانبان از تو فریاد
3 که دل بربود از ما چشم مستش بدادم عاقبت چون زلف بر باد
4 ز یاد او دمی خالی نشد جان نکرد آن بی وفا یکدم مرا یاد
1 ز قدّت چون خجل شد سرو آزاد مکن بر بی دلان زین بیش بیداد
2 سوی ما یک نظر فرما ز رحمت که تا گردد جهانی از تو دلشاد
3 به فریاد دل مسکین من رس که جانم آمد از دستت به فریاد
4 دل و جان و جوانی در غم تو نگارینا بدادم جمله بر باد
1 تا چند کنم جانا از دست غمت فریاد زین بیش نمی آرم من طاقت این بیداد
2 من با غم هجرانت تا کی گذرانم روز شاید که کنی یک شب از وصل خودم دلشاد
3 دیدم قد رعنایت گشتم ز میان جان من بنده آن قامت هستی تو چو سرو آزاد
4 بخرام میان باغ تا قامت تو بیند افتد ز قدم در دم هم طوبی و هم شمشاد
1 فریاد و فغان در غم هجران تو فریاد تا چند کنی بر من دلسوخته بیداد
2 تا کی غم هجران بنهی بر دل ریشم تا کی نکنی یک شبک از وصل خودم یاد
3 یک دم نزنم بی تو تو دانی که چنین است با آنکه نیاری ز من خسته دمی یاد
4 از آتش هجران تو خاکستر محضیم از ما که رساند به تو پیغام مگر باد