تا به کی جانا دلم پر از جهان ملک خاتون غزل 1371
1. تا به کی جانا دلم پر خون کنی
وز میان دیده ام بیرون کنی
1. تا به کی جانا دلم پر خون کنی
وز میان دیده ام بیرون کنی
1. دلبرا با من جفا تا کی کنی
بگذرد کار جهان تا هی کنی
1. تا کی از سرکشی وفا نکنی
با من خسته جز جفا نکنی
1. تو خود به حال پریشان ما نظر نکنی
به کنج کلبه احزان ما گذر نکنی
1. نه درد دلم را دوا می کنی
نه بر گفته ی خود وفا می کنی
1. دلبرا با ما تو لطف بی نهایت می کنی
از درم بازآ اگر با ما عنایت می کنی
1. من دردمند چاره ی دردم چه می کنی
تدبیر حال دیده پر نم چه می کنی
1. تا کی ای دلبر تو با ما بی وفایی می کنی
با وجود بی وفایی دلبریایی می کنی
1. جانا چه شد که بنده نوازی نمی کنی
ترک جفا و قلب گدازی نمی کنی
1. بشست از دیده شرم و از حیا روی
فغان از دست آن بی شرم دلخوی
1. گر به چوگانم ز خود رانی چو گوی
کی بگردانم من از روی تو روی
1. ای صبا آخر چرا افتان و خیزان می روی
زود بشتاب ار به کاری سوی جانان می روی