یک شب به لطف از درما از جهان ملک خاتون غزل 1276
1. یک شب به لطف از درما درنیامدی
چون سرو راستی تو ز در بر نیامدی
...
1. یک شب به لطف از درما درنیامدی
چون سرو راستی تو ز در بر نیامدی
...
1. تا کی ای دیده دل اندر رخ جانان بندی
مدّتی با غم زلف مهی اندر بندی
...
1. گهی بزم طرب را ساختندی
گهی نرد هوس را باختندی
...
1. دلا خود را به مه رویی چه بندی
مرا حیران و سرگردان پسندی
...
1. بگو چگونه دهم شرح آرزومندی
که گر بیان کنمت حال خویش نپسندی
...
1. گلبن وصل ز باغ دل ما برکندی
آتشی از لب لعلت به جهان افکندی
...
1. چه جرم رفت که یکباره مهر ببریدی
چه اوفتاد که از ما عنان بپیچیدی
...
1. گر شبی روی چو ماه تو دو چشمم دیدی
کی چنین شیفته در گرد جهان گردیدی
...
1. به حکم آنکه مرا نیست در جهان یاری
ز خویشتن بترم نیست در نظر باری
...
1. مگر با ما سر یاری نداری
بگو تا کی کشم این بردباری
...
1. ای که ز دولت و اقبال تو برخورداری
برخور از عمر و جوانی که تو در خور داری
...
1. صبا اگر به سر کوی او گذر داری
بگو چه از بت رعنای من خبر داری
...