این دل محنت و بلا دیده از جهان ملک خاتون غزل 1240
1. این دل محنت و بلا دیده
دایم از دست خود جفا دیده
1. این دل محنت و بلا دیده
دایم از دست خود جفا دیده
1. ای خیال رخ تو در دیده
مه ز روی تو نور دزدیده
1. آه از این روزگار گردیده
آه از این کار ناپسندیده
1. دل من از غم تو گرد جهان گردیده
ناکسم من به جهان چون رخ تو گردیده
1. ای مثل چشم مستت چشم فلک ندیده
نقش خیال رویت بر لوح جان کشیده
1. گفتم که میارید ز بازار بنفشه
تا خود بچند از لب جوبار بنفشه
1. عالم همه خوش بوی شد از بوی بنفشه
میل دل عشاق همه سوی بنفشه
1. در سر مرا ز عشقش سودا بود همیشه
در دل مرا ز شوقش غوغا بود همیشه
1. فریاد ز جور این زمانه
وز دست جفای آن یگانه
1. دو دیده بر سر راهت نهاده ام بازآی
بلا و غصّه ازین بیش بر جهان مفزای
1. آن چه زلفست آن که باز از قهر تابش دادهای
وآن چه نرگسهای مستست آن که خوابش دادهای
1. بازم از سودای زلفت مست و شیدا کردهای
بازم اندر دیدهٔ بینا تو مأوا کردهای