خدا: ,
2 جهان را ز یک آب و گل آفریدم تو ایران و تاتار و زنگ آفریدی
3 من از خاک پولاد ناب آفریدم تو شمشیر و تیر و تفنگ آفریدی
4 تبر آفریدی نهال چمن را قفس ساختی طایر نغمه زن را
1 نماید آنچه هست این وادی گل درون لالهٔ آتش بجان چیست
2 بچشم ما چمن یک موج رنگ است که می داند به چشم بلبلان چیست؟
1 دمادم نقش های تازه ریزد بیک صورت قرار زندگی نیست
2 اگر امروز تو تصویر دوش است بخاک تو شرار زندگی نیست
1 خرد زنجیری امروز و دوش است پرستار بتان چشم و گوش است
2 صنم در آستین پوشیده دارد برهمن زادهٔ زنار پوش است
1 مرا معنی تازه ئی مدعاست اگر گفته را باز گویم رواست
2 «یکی قطره باران ز ابری چکید خجل شد چو پهنای دریا بدید
3 که جائی که دریاست من کیستم؟ گر او هست حقا که من نیستم»
4 ولیکن ز دریا برآمد خروش ز شرم تنک مایگی رو مپوش
1 طارق چو بر کناررهٔ اندلس سفینه سوخت گفتند کار تو به نگاه خرد خطاست
2 دوریم از سواد وطن باز چون رسیم ترک سبب ز روی شریعت کجا رواست
3 خندید و دست خویش بشمشیر برد و گفت هر ملک ملک ماست که ملک خدای ماست
1 زیان بینی ز سیر بوستانم اگر جانت شهید جستجو نیست
2 نمایم آنچه هست اندر رگ گل بهار من طلسم رنگ و بو نیست
1 چو در جنت خرامیدم پس از مرگ به چشمم این زمین و آسمان بود
2 شکی با جان حیرانم در آویخت جهان بود آن که تصویر جهان بود
1 می تراشد فکر ما هر دم خداوندی دگر رست از یک بند تا افتاد در بندی دگر
2 بر سر بام آ ، نقاب از چهره بیباکانه کش نیست در کوی تو چون من آرزومندی دگر
3 بسکه غیرت میبرم از دیدهٔ بینای خویش از نگه بافم به رخسار تو رو بندی دگر
4 یک نگه یک خندهٔ دزدیده یک تابنده اشک بهر پیمان محبت نیست سوگندی دگر
1 هست این میکده و دعوت عام است اینجا قسمت باده به اندازهٔ جام است اینجا
2 حرف آن راز که بیگانهٔ صوت است هنوز از لب جام چکید است و کلام است اینجا
3 نشه از حال بگیرند و گذشتند ز قال نکتهٔ فلسفه درد ته جام است اینجا
4 ما درین ره نفس دهر برانداخته ایم آفتاب سحر او لب بام است اینجا