تو خورشیدی و من از اقبال لاهوری پیام مشرق 72
1. تو خورشیدی و من سیارهٔ تو
سراپا نورم از نظارهٔ تو
1. تو خورشیدی و من سیارهٔ تو
سراپا نورم از نظارهٔ تو
1. خیال او درون دیده خوشتر
غمش افزوده جان کاهیده خوشتر
1. دماغم کافر زنار دار است
بتان را بنده و پروردگار است
1. صنوبر بندهٔ آزادهٔ او
فروغ روی گل از بادهٔ او
1. ز انجم تا به انجم صد جهان بود
خرد هر جا که پر زد آسمان بود
1. بپای خود مزن زنجیر تقدیر
ته این گنبد گردان رهی هست
1. دل من در طلسم خود اسیر است
جهان از پرتو او تاب گیر است
1. نوا در ساز جان از زخمهٔ تو
چسان در جانی و از جان برونی
1. نفس آشفته موجی از یم اوست
نی ما نغمهٔ ما از دم اوست
1. ترا درد یکی در سینه پیچید
جهان رنگ و بو را آفریدی
1. کرا جوئی چرا در پیچ و تابی
که او پیداست تو زیر نقابی
1. تو ای کودک منش خود را ادب کن
مسلمان زاده ئی ترک نسب کن