1 خوشا روزگاری خوشا نوبهاری نجوم پرن رست از مرغزاری
2 زمین از بهاران چو بال تذروی ز فواره الماس بار آبشاری
3 نپیچد نگه جز که در لاله و گل نغلطد هوا جز که بر سبزه زاری
4 لب جو خود آرائی غنچه دیدی چه زیبا نگاری چه آئینه داری
1 میارا بزم بر ساحل که آنجا نوای زندگانی نرم خیز است
2 به دریا غلت و با موجش در آویز حیات جاودان اندر ستیز است
1 تراشیدم صنم بر صورت خویش به شکل خود خدا را نقش بستم
2 مرا از خود برون رفتن محال است بهر رنگی که هستم خود پرستم
1 چه میپرسی میان سینه دل چیست خرد چون سوز پیدا کرد دل شد
2 دل از ذوق تپش دل بود لیکن چو یک دم از تپش افتاد گل شد
1 کمال زندگی خواهی بیاموز گشادن چشم و جز بر خود نبستن
2 فرو بردن جهان را چون دم آب طلسم زیر و بالا در شکستن
1 جهان ما که جز انگاره ئی نیست اسیر انقلاب صبح و شام است
2 ز سوهان قضا هموار گردد هنوز این پیکر گل ناتمام است
1 رخت به کاشمر گشا کوه و تل و دمن نگر سبزه جهان جهان ببین لاله چمن چمن نگر
2 باد بهار موج موج مرغ بهار فوج فوج صلصل و سار زوج زوج بر سر نارون نگر
3 تا نفتد به زینتش چشم سپهر فتنه باز بسته به چهرهٔ زمین برقع نسترن نگر
4 لاله ز خاک بر دمید موج به آب جو تپید خاک شرر شرر ببین آب شکن شکن نگر
1 ز مرغان چمن نا آشنایم به شاخ آشیان تنها سرایم
2 اگر نازک دلی از من کران گیر که خونم می تراود از نوایم
1 سر خوش از بادهٔ تو خم شکنی نیست که نیست مست لعلین تو شیرین سخنی نیست که نیست
2 در قبای عربی خوشترک آئی به نگاه راست بر قامت تو پیرهنی نیست که نیست
3 گرچه لعل تو خموش است ولی چشم ترا با دل خون شدهٔ ما سخنی نیست که نیست
4 تا حدیث تو کنم بزم سخن می سازم ورنه در خلوت من انجمنی نیست که نیست
1 طاقت عفو در تو نیست اگر خیز و با دشمنان در آ به ستیز
2 سینه را کارگاه کینه بساز سرکه در انگبین خویش مریز