دردانه ادا شناس از اقبال لاهوری پیام مشرق 275
1. دردانه ادا شناس دریاست
از گردش آسیا چه داند؟
1. دردانه ادا شناس دریاست
از گردش آسیا چه داند؟
1. کلک را ناله از تهی مغزی است
قلم سرمه را صریری نیست
1. گل گفت که عیش نو بهاری خوشتر
یک صبح چمن ز روزگاری خوشتر
1. سخنگو طفلک و برنا و پیر است
سخن را سالی و ماهی نباشد
1. چشم را بینائی افزاید سه چیز
سبزه و آب روان و روی خوش
1. ای برادر من ترا از زندگی دادم نشان
خواب را مرگ سبک دان مرگ را خواب گران
1. طاقت عفو در تو نیست اگر
خیز و با دشمنان در آ به ستیز
1. از نزاکتهای طبع موشکاف او مپرس
کز دم بادی زجاج شاعر ما بشکند
1. در جهان مانند جوی کوهسار
از نشیب و هم فراز آگاه شو
1. ایکه گل چیدی منال از نیش خار
خار هم می روید از باد بهار
1. مزن وسمه بر ریش و ابروی خویش
جوانی ز دزدیدن سال نیست
1. ندارد کار با دون همتان عشق
تذرو مرده را شاهین نگیرد