1 مرا از پردهٔ ساز آگهی نیست ولی دانم نوای زندگی چیست
2 سرودم آنچنان در شاخساران گل از مرغ چمن پرسد که این کیست؟
1 تو می گوئی که من هستم خدا نیست جهان آب و گل را انتها نیست
2 هنوز این راز بر من ناگشود است که چشمم آنچه بیند هست یا نیست
1 بیا که ساقی گلچهره دست بر چنگ است چمن ز باد بهاران جواب ارژنگ است
2 حنا ز خون دل نو بهار می بندد عروس لاله چه اندازه تشنه رنگ است
3 نگاه میرسد از نغمهٔ دل افروزی به معنیی که برو جامهٔ سخن تنگ است
4 به چشم عشق نگر تا سراغ او گیری جهان بچشم خرد سیمیا و نیرنگ است
1 چو ذوق نغمه ام در جلوت آرد قیامت افکنم در محفل خویش
2 چو می خواهم دمی خلوت بگیرم جهان را گم کنم اندر دل خویش
1 مگو کار جهان نااستوار است هر آن ما ابد را پرده دار است
2 بگیر امروز را محکم که فردا هنوز اندر ضمیر روزگار است
1 بهار تا به گلستان کشید بزم سرود نوای بلبل شوریده چشم غنچه گشود
2 گمان مبر که سرشتند در ازل گل ما که ما هنوز خیالیم در ضمیر وجود
3 به علم غره مشو کار می کشی دگر است فقیه شهر گریبان و آستین آلود
4 بهار ، برگ پراکنده را بهم بر بست نگاه ماست که بر لاله رنگ و آب افزود
1 ز من گو صوفیان با صفا را خدا جویان معنی آشنا را
2 غلام همت آن خود پرستم که با نور خودی بیند خدا را
1 ز انجم تا به انجم صد جهان بود خرد هر جا که پر زد آسمان بود
2 ولیکن چون بخود نگریستم من کران بیکران در من نهان بود
1 رهی در سینهٔ انجم گشائی ولی از خویشتن ناآشنائی
2 یکی بر خود گشا چون دانه چشمی که از زیر زمین نخلی بر آئی
1 نه من انجام و نی آغاز جویم همه رازم جهان راز جویم
2 گر از روی حقیقت پرده گیرند همان بوک و مگر را باز جویم