می گشودم شبی به از اقبال لاهوری پیام مشرق 263
1. می گشودم شبی به ناخن فکر
عقده های حکیم المانی
1. می گشودم شبی به ناخن فکر
عقده های حکیم المانی
1. نفسی درین گلستان ز عروس گل سرودی
بدلی غمی فزودی ز دلی غمی ربودی
1. حکمتش معقول و با محسوس در خلوت نرفت
گرچه بکر فکر او پیرایه پوشد چون عروس
1. نکته دان المنی را در ارم
صحبتی افتاد با پیر عجم
1. تا بر تو آشکار شود راز زندگی
خود را جدا ز شعله مثال شرر مکن
1. یاد ایامی که بودم در خمستان فرنگ
جام او روشنتر از آئینهٔ اسکندر است
1. دوش رفتم به تماشای خرابات فرنگ
شوخ گفتاری رندی دلم از دست ربود
1. مشرقی باده چشیده است ز مینای فرنگ
عجبی نیست اگر توبهٔ دیرینه شکست
1. غوغای کارخانهٔ آهنگری ز من
گلبانگ ارغنون کلیسا از آن تو
1. ز مزد بندهٔ کرپاس پوش محنت کش
نصیب خواجهٔ ناکرده کار رخت حریر
1. بطی می گفت بحر آزاد گردید
چنین فرمان ز دیوان خضر رفت
1. میخورد هر ذره ما پیچ و تاب
محشری در هر دم ما مضمر است