سوز سخن ز نالهٔ از اقبال لاهوری پیام مشرق 240
1. سوز سخن ز نالهٔ مستانهٔ دل است
این شمع را فروغ ز پروانهٔ دل است
1. سوز سخن ز نالهٔ مستانهٔ دل است
این شمع را فروغ ز پروانهٔ دل است
1. سطوت از کوه ستانند و بکاهی بخشند
کلهٔ جم به گدای سر راهی بخشند
1. نه تو اندر حرم گنجی نه در بتخانه میآیی
ولیکن سوی مشتاقان چه مشتاقانه میآیی
1. تب و تاب بتکدهٔ عجم نرسد به سوز و گداز من
که به یک نگاه محمد عربی گرفت حجاز من
1. مثل آئینه مشو محو جمال دگران
از دل و دیده فرو شوی خیال دگران
1. جهان عشق نه میری نه سروری داند
همین بس است که آئین چاکری داند
1. خواجه ئی نیست که چون بنده پرستارش نیست
بنده ئی نیست که چون خواجه خریدارش نیست
1. بیا که بلبل شوریده نغمه پرداز است
عروس لاله سراپا کرشمه و ناز است
1. خاکیم و تند سیر مثال ستارهایم
در نیلگون یمی به تلاش کنارهایم
1. عرب از سر شک خونم همه لاله زار بادا
عجم رمیده بو را نفسم بهار بادا
1. نظر تو همه تقصیر و خرد کوتاهی
نرسی جز به تقاضای کلیم اللهی