1 عقاب دوربین جوئینه را گفت نگاهم آنچه می بیند سراب است
2 جوابش داد آن مرغ حق اندیش تو می بینی و من دانم که آب است
3 صدای ماهی آمد از ته بحر که چیزی هست و هم در پیچ و تاب است
1 ز آغاز خودی کس را خبر نیست خودی در حلقهٔ شام و سحر نیست
2 ز خضر این نکتهٔ نادر شنیدم که بحر از موج خود دیرینه تر نیست
1 شنیدم شبی در کتب خانهٔ من به پروانه می گفت کرم کتابی
2 به اوراق سینا نشیمن گرفتم بسی دیدم از نسخهٔ فاریابی
3 نفهمیده ام حکمت زندگی را همان تیره روزم ز بی آفتابی
4 نکو گفت پروانهٔ نیم سوزی که این نکته را در کتابی نیابی
1 نوای عشق را ساز است آدم کشاید راز و خود رازست آدم
2 جهان او آفرید این خوبتر ساخت مگر با ایزد انباز است آدم
1 نه افغانیم و نی ترک و تتاریم چمن زادیم و از یک شاخساریم
2 تمیز رنگ و بو بر ما حرام است که ما پروردهٔ یک نو بهاریم
1 مرا ذوق سخن خون در جگر کرد غبار راه را مشت شرر کرد
2 به گفتار محبت لب گشودم بیان این راز را پوشیده تر کرد
1 حسرت جلوهٔ آن ماه تمامی دارم دست بر سینه نظر بر لب بامی دارم
2 حسن می گفت که شامی نپذیرد سحرم عشق می گفت تب و تاب دوامی دارم
3 نه به امروز اسیرم نه به فردا نه به دوش نه نشیبی نه فرازی نه مقامی دارم
4 بادهٔ رازم و پیمانه گساری جویم در خرابات مغان گردش جامی دارم
1 حوری به کنج گلشن جنت تپید و گفت ما را کسی ز آنسوی گردون خبر نداد
2 ناید بفهم من سحر و شام و روزو شب عقلم ربود این که بگویند مرد و زاد
3 گردید موج نکهت و از شاخ گل دمید پا اینچنین به عالم فردا و دی نهاد
4 وا کرد چشم و غنچه شد و خنده زد دمی گل گشت و برگ برگ شد و بر زمین فتاد
1 آشنا هر خار را از قصهٔ ما ساختی در بیابان جنون بردی و رسوا ساختی
2 جرم ما از دانه ئی تقصیر او از سجده ئی نی به آن بیچاره میسازی نه با ما ساختی
3 صد جهان میروید از کشت خیال ما چو گل یک جهان و آنهم از خون تمنا ساختی
4 پرتو حسن تو می افتد برون مانند رنگ صورت می پرده از دیوار مینا ساختی
1 نتوان ز چشم شوق رمید ای هلال عید از صد نگه براه تو دامی نهاده اند
2 بر خود نظر گشا ز تهی دامنی مرنج در سینهٔ تو ماه تمامی نهاده اند