متاع معنی بیگانه از اقبال لاهوری پیام مشرق 204
1. متاع معنی بیگانه از دون فطرتان جوئی
ز موران شوخی طبع سلیمانی نمی آید
1. متاع معنی بیگانه از دون فطرتان جوئی
ز موران شوخی طبع سلیمانی نمی آید
1. زمانه باز برافروخت آتش نمرود
که آشکار شود جوهر مسلمانی
1. غنی آن سخنگوی بلبل صفیر
نوا سنج کشمیر مینو نظیر
1. سر شاخ گل طایری یک سحر
همی گفت با طایران دگر
1. آن حرف دلفروز که راز هست و راز نیست
من فاش گویمت که شنید از کجا شنید
1. انسان که رخ ز غازهٔ تهذیب بر فروخت
خاک سیاه خویش چو آئینه وانمود
1. بهار تا به گلستان کشید بزم سرود
نوای بلبل شوریده چشم غنچه گشود
1. حلقه بستند سر تربت من نوحه کران
دلبران زهره وشان گل برنان سیم بران
1. می تراشد فکر ما هر دم خداوندی دگر
رست از یک بند تا افتاد در بندی دگر
1. مرا ز دیدهٔ بینا شکایت دگر است
که چون بجلوه در آئی حجاب من نظر است
1. به این بهانه درین بزم محرمی جویم
غزل سرایم و پیغام آشنا گویم
1. خیز و نقاب بر گشا پردگیان ساز را
نغمهٔ تازه یاد ده مرغ نوا طراز را