1 ز خاک خویش طلب آتشی که پیدا نیست تجلی دگری در خور تقاضا نیست
2 به ملک جم ندهم مصرع نظیری را «کسی که کشته نشد از قبیلهٔ ما نیست»
3 اگرچه عقل فسون پیشه لشکری انگیخت تو دل گرفته نباشی که عشق تنها نیست
4 تو ره شناس نئی وز مقام بیخبری چه نغمه ایست که در بربط سلیمی نیست
1 سر شاخ گل طایری یک سحر همی گفت با طایران دگر
2 «ندادند بال آدمی زاده را زمین گیر کردند این ساده را»
3 بدو گفتم ای مرغک باد سنج اگر حرف حق با تو گویم مرنج
4 ز طیاره ما بال و پر ساختیم سوی آسمان رهگذر ساختیم
1 بگو جبریل را از من پیامی مرا آن پیکر نوری ندادند
2 ولی تاب و تب ما خاکیان بین به نوری ذوق مهجوری ندادند
1 جهان ما که نابود است بودش زیان توام همی زاید بسودش
2 کهن را نو کن و طرح دگر ریز دل ما بر نتابد دیر و زودش
1 رمیدی از خداوندان افرنگ ولی بر گور و گنبد سجده پاشی
2 به لالائی چنان عادت گرفتی ز سنگ راه مولائی تراشی
1 ز من با شاعر رنگین بیان گوی چه سود از سوز اگر چون لاله سوزی
2 نه خود را می گدازی ز آتش خویش نه شام دردمندی بر فروزی
1 بنگر که جوی آب چه مستانه میرود مانند کهکشان بگریبان مرغزار
2 در خواب ناز بود به گهوارهٔ سحاب وا کرد چشم شوق به آغوش کوهسار
3 از سنگریزه نغمه گشاید خرام او سیمای او چو آینه بیرنگ و بی غبار
4 زی بحر بیکرانه چه مستانه میرود در خود یگانه از همه بیگانه میرود
1 خیالم کو گل از فردوس چیند چو مضمون غریبی آفریند
2 دلم در سینه می لرزد چو برگی که بر وی قطرهٔ شبنم نشیند
1 صنوبر بندهٔ آزادهٔ او فروغ روی گل از بادهٔ او
2 حریمش آفتاب و ماه و انجم دل آدم در نگشادهٔ او
1 بمنزل رهرو دل در نسازد به آب و آتش و گل در نسازد
2 نپنداری که در تن آرمید است که این دریا به ساحل در نسازد