1 یخ ، جوی کوه را ز ره کبر و ناز گفت ما را ز مویهٔ تو شود تلخ روزگار
2 گستاخ می سرائی و بیباک میروی هر سال شوخ دیده و آواره تر ز پار
3 شایان دودمان کهستانیان نئی خود را مگوی دخترک ابر کوهسار
4 گردنده و فتنده و غلطنده ئی بخاک راه دگر بگیر و برو سوی مرغزار
1 صد نالهٔ شبگیری صد صبح بلا خیزی صد آه شررریزی یک شعر دلآویزی
2 در عشق و هوسناکی دانی که تفاوت چیست آن تیشهٔ فرهادی این حیلهٔ پرویزی
3 با پردگیان برگو کاین مشت غبار من گردیست نظربازی خاکیست بلاخیزی
4 هوشم برد ای مطرب مستم کند ای ساقی گلبانگ دلآویزی از مرغ سحرخیزی
1 ربودی دل ز چاک سینهٔ من به غارت برده ئی گنجینهٔ من
2 متاع آرزویم با که دادی چه کردی با غم دیرینهٔ من
1 تیر و سنان و خنجر و شمشیرم آرزوست با من میا که مسلک شبیرم آرزوست
2 از بهر آشیانه خس اندوزیم نگر باز این نگر که شعلهٔ در گیرم آرزوست
3 گفتند لب ببند و ز اسرار ما مگو گفتم که خیر نعرهٔ تکبیرم آرزوست
4 گفتند هر چه در دلت آید ز ما بخواه گفتم که بی حجابی تقدیرم آرزوست
1 ز شاخ آرزو بر خورده ام من به راز زندگی پی برده ام من
2 بترس از باغبان ای ناوک انداز که پیغام بهار آورده ام من
1 مثل آئینه مشو محو جمال دگران از دل و دیده فرو شوی خیال دگران
2 آتش از ناله مرغان حرم گیر و بسوز آشیانی که نهادی به نهال دگران
3 در جهان بال و پر خویش گشودن آموز که پریدن نتوان با پر و بال دگران
4 مرد آزادم و آن گونه غیورم که مرا می توان کشت بیک جام زلال دگران
1 یک ذره بی مایه متاع نفس اندوخت شوق این قدرش سوخت که پروانگی آموخت
2 وامانده شعاعی که گره خورد و شرر شد از سوز حیاتست که کارش همه زر شد
3 پروانهٔ بیتاب که هر سو تک و پو کرد بر شمع چنان سوخت که خود را همه او کرد
4 یا اخترکی ماه مبینی به کمینی نزدیک تر آمد بتماشای زمینی
1 کنشت و مسجد و بتخانه و دیر جز این مشت گلی پیدا نکردی
2 ز حکم غیر نتوان جز بدل رست تو ای غافل دلی پیدا نکردی
1 ز جان بیقرار آتش گشادم دلی در سینهٔ مشرق نهادم
2 گل او شعله زار از نالهٔ من چو برق اندر نهاد او فتادم
1 به چندین جلوه در زیر نقابی نگاه شوق ما را بر نتابی
2 دوی در خون ما چون مستی می ولی بیگانه خوئی ، دیر یابی