یک ذره بی مایه از اقبال لاهوری پیام مشرق 180
1. یک ذره بی مایه متاع نفس اندوخت
شوق این قدرش سوخت که پروانگی آموخت
1. یک ذره بی مایه متاع نفس اندوخت
شوق این قدرش سوخت که پروانگی آموخت
1. عقاب دوربین جوئینه را گفت
نگاهم آنچه می بیند سراب است
1. مرا معنی تازه ئی مدعاست
اگر گفته را باز گویم رواست
1. خدا:
1. خوشا روزگاری خوشا نوبهاری
نجوم پرن رست از مرغزاری
1. ماهی بچهای شوخ به شاهین بچهای گفت
این سلسلهٔ موج که بینی همه دریاست
1. شنیدم کرمک شبتاب می گفت
نه آن مورم که کس نالد ز نیشم
1. به بحر رفتم و گفتم به موج بیتابی
همیشه در طلب استی چه مشکلی داری؟
1. گفتند فرود آی ز اوج مه و پرویز
بر خود زن و با بحر پر آشوب بیامیز
1. فکرم چو به جستجو قدم زد
در دیر شد و در حرم زد
1. غزالی با غزالی درد دل گفت
ازین پس در حرم گیرم کنامی
1. هست این میکده و دعوت عام است اینجا
قسمت باده به اندازهٔ جام است اینجا