1 مرا مثل نسیم آواره کردند دلم مانند گل صد پاره کردند
2 نگاهم را که پیدا هم نبیند شهید لذت نظاره کردند
1 مرا فرمود پیر نکته دانی هر امروز تو از فردا پیام است
2 دل از خوبان بی پروا نگهدار حریمش جز به او دادن حرام است
1 تراش از تیشهٔ خود جادهٔ خویش براه دیگران رفتن عذاب است
2 گر از دست تو کار نادر آید گناهی هم اگر باشد ثواب است
1 خرد اندر سر هر کس نهادند تنم چون دیگران از خاک و خون است
2 ولی این راز کس جز من نداند ضمیر خاک و خونم بیچگون است
1 هنوز همنفسی در چمن نمیبینم بهار میرسد و من گل نخستینم
2 به آب جو نگرم خویش را نظاره کنم به این بهانه مگر روی دیگری بینم
3 به خامهای که خط زندگی رقم زده است نوشتهاند پیامی به برگ رنگینم
4 دلم به دوش و نگاهم به عبرت امروز شهید جلوهٔ فردا و تازه آئینم
1 چه گویم نکتهٔ زشت و نکو چیست زبان لرزد که معنی پیچدار است
2 برون از شاخ بینی خار و گل را درون او نه گل پیدا نه خار است
1 عقابان را بهای کم نهد عشق تذروان را ببازان سر دهد عشق
2 نگه دارد دل ما خویشتن را ولیکن از کمینش بر جهد عشق
1 بساطم خالی از مرغ کباب است نه در جامم می آئینه تاب است
2 غزال من خورد برگ گیاهی ولی خون دل او مشک ناب است
1 سکندر با خضر خوش نکته ئی گفت شریک سوز و ساز بحر و بر شو
2 تو این جنگ از کنار عرصه بینی بمیر اندر نبرد و زنده تر شو
1 تو ای شیخ حرم شاید ندانی جهان عشق را هم محشری هست
2 گناه و نامه و میزان ندارد نه او را مسلمی نی کافری هست