پرسیدم از بلند از اقبال لاهوری پیام مشرق 192
1. پرسیدم از بلند نگاهی حیات چیست
گفتا مئی که تلخ تر او نکوتر است
1. پرسیدم از بلند نگاهی حیات چیست
گفتا مئی که تلخ تر او نکوتر است
1. شنیدم که در پارس مرد گزین
ادا فهم رمز آشنا نکته بین
1. ساحل افتاده گفت گرچه بسی زیستم
هیچ نه معلوم شد آه که من چیستم
1. طارق چو بر کناررهٔ اندلس سفینه سوخت
گفتند کار تو به نگاه خرد خطاست
1. بنگر که جوی آب چه مستانه میرود
مانند کهکشان بگریبان مرغزار
1. ندانی که یزدان دیرینه بود
بسی دید و سنجید و بست و گشود
1. کجا این روزگاری شیشه بازی
بهشت این گنبد گردان ندارد
1. رخت به کاشمر گشا کوه و تل و دمن نگر
سبزه جهان جهان ببین لاله چمن چمن نگر
1. عقلی که جهان سوزد یک جلوهٔ بیباکش
از عشق بیاموزد آیین جهانتابی
1. دوش در میکده ترسا بچه باده فروش
گفت از من سخنی دار چو آویزه بگوش
1. آدم از بی بصری بندگی آدم کرد
گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد
1. آن سختکوش چیست که گیرد ز سنگ آب
محتاج خضر مثل سکندر نمیشود