1 حکیمان گرچه صد پیکر شکستند مقیم سومنات بود و هستند
2 چسان افرشته و یزدان بگیرند هنوز آدم به فتراکی نبستند
1 جهانها روید از مشت گل من بیا سرمایه گیر از حاصل من
2 غلط کردی ره سر منزل دوست دمی گم شو به صحرای دل من
1 هزاران سال با فطرت نشستم به او پیوستم و از خود گسستم
2 ولیکن سر گذشتم این دو حرفست تراشیدم ، پرستیدم ، شکستم
1 به پهنای ازل پر می گشودم ز بند آب و گل بیگانه بودم
2 بچشم تو بهای من بلند است که آوردی ببازار وجودم
1 درونم جلوهٔ افکار این چیست؟ برون من همه اسرار این چیست
2 بفرما ای حکیم نکته پرداز بدن آسوده ، جان سیار ، این چیست؟
1 بخود نازم گدای بی نیازم تپم ، سوزم ، گدازم، نی نوازم
2 ترا از نغمه در آتش نشاندم سکندر فطرتم ، آئینه سازم
1 اگر آگاهی از کیف و کم خویش یمی تعمیر کن از شبنم خویش
2 دلا دریوزهٔ مهتاب تا کی شب خود را برافروز از دم خویش
1 چه غم داری ، حیات دل ز دم نیست که دل در حلقه بود و عدم نیست
2 مخور ای کم نظر اندیشهٔ مرگ اگر دم رفت دل باقی است غم نیست
1 تو ای دل تا نشینی در کنارم ز تشریف شهان خوشتر گلیمم
2 درون سینه ام باشی پس از مرگ من از دست تو در امید و بیمم
1 ز من گو صوفیان با صفا را خدا جویان معنی آشنا را
2 غلام همت آن خود پرستم که با نور خودی بیند خدا را