حکیمان گرچه صد از اقبال لاهوری پیام مشرق 120
1. حکیمان گرچه صد پیکر شکستند
مقیم سومنات بود و هستند
1. حکیمان گرچه صد پیکر شکستند
مقیم سومنات بود و هستند
1. جهانها روید از مشت گل من
بیا سرمایه گیر از حاصل من
1. هزاران سال با فطرت نشستم
به او پیوستم و از خود گسستم
1. به پهنای ازل پر می گشودم
ز بند آب و گل بیگانه بودم
1. درونم جلوهٔ افکار این چیست؟
برون من همه اسرار این چیست
1. بخود نازم گدای بی نیازم
تپم ، سوزم ، گدازم، نی نوازم
1. اگر آگاهی از کیف و کم خویش
یمی تعمیر کن از شبنم خویش
1. چه غم داری ، حیات دل ز دم نیست
که دل در حلقه بود و عدم نیست
1. تو ای دل تا نشینی در کنارم
ز تشریف شهان خوشتر گلیمم
1. ز من گو صوفیان با صفا را
خدا جویان معنی آشنا را
1. چو نرگس این چمن نادیده مگذر
چو بو در غنچهٔ پیچیده مگذر
1. تراشیدم صنم بر صورت خویش
به شکل خود خدا را نقش بستم