1 فروغ او به بزم باغ و راغ است گل از صهبای او روشن ایاغ است
2 شب کس در جهان تاریک نگذاشت که در هر دل ز داغ او چراغ است
1 ز خاک نرگسستان غنچه ئی رست که خواب از چشم او شبنم فرو شست
2 خودی از بیخودی آمد پدیدار جهان دریافت آخر آنچه می جست
1 جهان کز خود ندارد دستگاهی به کوی آرزو می جست راهی
2 ز آغوش عدم دزدیده بگربخت گرفت اندر دل آدم پناهی
1 دل من رازدان جسم و جان است نپنداری اجل بر من گران است
2 چه غم گر یک جهان گم شد ز چشمم هنوز اندر ضمیرم صد جهان است
1 گل رعنا چو من در مشکلی هست گرفتار طلسم محفلی هست
2 زبان برگ او گویا نکردند ولی در سینهٔ چاکش دلی هست
1 مزاج لالهٔ خود رو شناسم بشاخ اندر گلان را بو شناسم
2 از آن دارد مرا مرغ چمن دوست مقام نغمه های او شناسم
1 جهان یک نغمه زار آرزوئی بم و زیرش ز تار آرزوئی
2 به چشمم هر چه هست و بود و باشد دمی از روزگار آرزوئی
1 دل من بی قرار آرزوئی درون سینهٔ من های و هوئی
2 سخن ای همنشین از من چه خواهی که من با خویش دارم گفتگوئی
1 دوام ما ز سوز ناتمام است چو ماهی جز تپش بر ما حرام است
2 مجو ساحل که در آغوش ساحل تپید یک دم و مرگ دوام است
1 مرنج از برهمن ای واعظ شهر گر از ما سجده ئی پیش بتان خواست
2 خدای ما که خود صورتگری کرد بتی را سجده ئی از قدسیان خواست