1 خیز و نقاب بر گشا پردگیان ساز را نغمهٔ تازه یاد ده مرغ نوا طراز را
2 جاده ز خون رهروان تختهٔ لاله در بهار ناز که راه میزند قافله نیاز را
3 دیدهٔ خوابناک او گر به چمن گشوده ئی رخصت یک نظر بده نرگس نیم باز را
4 حرف نگفتهٔ شما بر لب کودکان رسید از من بی زبان بگو خلوتیان راز را
1 این گنبد مینائی این پستی و بالائی در شد بدل عاشق با این همه پهنائی
2 اسرار ازل جوئی بر خود نظری وا کن یکتائی و بسیاری پنهانی و پیدائی
3 ای جان گرفتارم دیدی که محبت چیست در سینه نیاسائی از دیده برون آئی
4 برخیز که فروردین افروخت چراغ گل برخیز و دمی بنشین با لالهٔ صحرائی
1 کسی کو درد پنهانی ندارد تنی دارد ولی جانی ندارد
2 اگر جانی هوس داری طلب کن تب و تابی که پایانی ندارد
1 چه لذت یارب اندر هست و بود است دل هر ذره در جوش نمود است
2 شکافد شاخ را چون غنچهٔ گل تبسم ریز از ذوق وجود است
1 دلا رمز حیات از غنچه دریاب حقیقت در مجازش بی حجاب است
2 ز خاک تیره میروید ولیکن نگاهش بر شعاع آفتاب است
1 دل من روشن از سوز درون است جهان بین چشم من از اشک خون است
2 ز رمز زندگی بیگانه تر باد کسی کو عشق را گوید جنون است
1 گریهٔ ما بی اثر ناله ما نارساست حاصل این سوز و ساز یک دل خونین نواست
2 در طلبش دل تپید ، دیر و حرم آفرید ما به تمنای او ، او به تمنای ماست
3 پردگیان بی حجاب ، من به خودی در شدم عشق غیورم نگر میل تماشا کراست
4 مطرب میخانه دوش نکتهٔ دلکش سرود باده چشیدن خطاست باده کشیدن رواست
1 گمان مبر که به پایان رسید کار مغان هزار بادهٔ ناخورده در رگ تاک است
2 چمن خوش است ولیکن چو غنچه نتوان زیست قبای زندگیش از دم صبا چاک است
3 اگر ز رمز حیات آگهی مجوی و مگیر دلی که از خلش خار آرزو پاک است
4 به خود خزیده و محکم چو کوهساران زی چو خش مزی که هوا تیز و شعله بیباک است
1 همای علم تا افتد بدامت یقین کم کن گرفتار شکی باش
2 عمل خواهی یقین را پخته تر کن یکی جوی و یکی بین و یکی باش
1 در جهان دل ما دور قمر پیدا نیست انقلابیست ولی شام و سحر پیدا نیست
2 وای آن قافله کز دونی همت میخواست رهگذاری که درو هیچ خطر پیدا نیست
3 بگذر از عقل و در آویز بموج یم عشق که در آن جوی تنک مایه گهر پیدا نیست
4 آنچه مقصود تگ و تاز خیال من و تست هست در دیده و مانند نظر پیدا نیست