1 بحرف اندر نگیری لامکانرا درون خود نگر این نکته پیداست
2 به تن جان آنچنان دارد نشیمن که نتوان گفت اینجا نیست آنجاست
1 دوام ما ز سوز ناتمام است چو ماهی جز تپش بر ما حرام است
2 مجو ساحل که در آغوش ساحل تپید یک دم و مرگ دوام است
1 بهل افسانهٔ آن پا چراغی حدیث سوز او آزار گوش است
2 من آن پروانه را پروانه دانم که جانش سخت کوش و شعله نوش است
1 شبی زار نالید ابر بهار که این زندگی گریهٔ پیهم است
2 درخشید برق سبک سیر و گفت خطا کرده ئی خندهٔ یکدم است
3 ندانم به گلشن که برد این خبر سخنها میان گل و شبنم است
1 کرا جوئی چرا در پیچ و تابی که او پیداست تو زیر نقابی
2 تلاش او کنی جز خود نبینی تلاش خود کنی جز او نیابی
1 فکرم چو به جستجو قدم زد در دیر شد و در حرم زد
2 در دشت طلب بسی دویدم دامن چون گرد باد چیدم
3 پویان بی خضر سوی منزل بر دوش خیال بسته محمل
4 جویای می و شکسته جامی چون صبح به باد چیده دامی
1 کجا این روزگاری شیشه بازی بهشت این گنبد گردان ندارد
2 ندیده درد زندان یوسف او زلیخایش دل نالان ندارد
3 خلیل او حریف آتشی نیست کلیمش یک شرر در جان ندارد
4 به صرصر در نیفتد زورق او خطر از لطمهٔ طوفان ندارد
1 گل رعنا چو من در مشکلی هست گرفتار طلسم محفلی هست
2 زبان برگ او گویا نکردند ولی در سینهٔ چاکش دلی هست
1 جهان یارب چه خوش هنگامه دارد همه را مست یک پیمانه کردی
2 نگه را با نگه آمیز دادی دل از دل جان ز جان بیگانه کردی
1 دلیل منزل شوقم به دامنم آویز شرر ز آتش نابم بخاک خویش آمیز
2 عروس لاله برون آمد از سراچه ناز بیا که جان تو سوزم ز حرف شوق انگیز
3 بهر زمانه به اسلوب تازه میگویند حکایت غم فرهاد و عشرت پرویز
4 اگرچه زادهٔ هندم فروغ چشم من است۔ ز خاک پاک بخارا و کابل و تبریز