1 دل من رازدان جسم و جان است نپنداری اجل بر من گران است
2 چه غم گر یک جهان گم شد ز چشمم هنوز اندر ضمیرم صد جهان است
1 دلت می لرزد از اندیشهٔ مرگ ز بیمش زرد مانند زریری
2 به خود باز آ خودی را پخته تر گیر اگر گیری ، پس از مردن نمیری
1 مپرس از عشق و از نیرنگی عشق بهر رنگی که خواهی سر بر آرد
2 درون سینه بیش از نقطه ئی نیست چو آید بر زبان پایان ندارد
1 بجان من که جان نقش تن انگیخت هوای جلوه این گل را دو رو کرد
2 هزاران شیوه دارد جان بیتاب بدن گردد چو با یک شیوه خو کرد
1 من ای دانشوران در پیچ و تابم خرد را فهم این معنی محال است
2 چسان در مشت خاکی تن زند دل که دل دشت غزالان خیال است
1 دلا نارائی پروانه تا کی نگیری شیوهٔ مردانه تا کی
2 یکی خود را به سوز خویشتن سوز طواف آتش بیگانه تا کی
1 زمین خاک در میخانهٔ ما فلک یک گردش پیمانهٔ ما
2 حدیث سوز و ساز ما دراز است جهان دیباچه افسانه ما
1 نه من بر مرکب ختلی سوارم نه از وابستگان شهریارم
2 مرا ای همنشین دولت همین بس چوکاوم سینه را لعلی بر آرم
1 هوای فرودین در گلستان میخانه میسازد سبو از غنچه میریزد ز گل پیمانه میسازد
2 محبت چون تمام افتد رقابت از میان خیزد به طوف شعلهای پروانه با پروانه میسازد
3 به ساز زندگی سوزی به سوز زندگی سازی چه بیدردانه میسوزد چه بیتابانه میسازد
4 تنش از سایهٔ بال تذروی لرزه میگیرد چو شاهین زادهٔ اندر قفس با دانه میسازد
1 نه هر کس از محبت مایه دار است نه با هر کس محبت سازگار است
2 بروید لاله با داغ جگر تاب دل لعل بدخشان بی شرار است