1 خرد بر چهرهٔ تو پرده ها بافت نگاهی تشنهٔ دیدار دارم
2 در افتد هر زمان اندیشه با شوق چه آشوب افکنی در جان زارم
1 دلت می لرزد از اندیشهٔ مرگ ز بیمش زرد مانند زریری
2 به خود باز آ خودی را پخته تر گیر اگر گیری ، پس از مردن نمیری
1 ز پیوند تن و جانم چه پرسی به دام چند و چون در می نیایم
2 دم آشفته ام در پیچ و تابم چو از آغوش نی خیزم نوایم
1 مرا فرمود پیر نکته دانی هر امروز تو از فردا پیام است
2 دل از خوبان بی پروا نگهدار حریمش جز به او دادن حرام است
1 ز رازی معنی قرآن چه پرسی؟ ضمیر ما به آیاتش دلیل است
2 خرد آتش فروزد دل بسوزد همین تفسیر نمرود و خلیل است
1 من از بود و نبود خود خموشم اگر گویم که هستم خود پرستم
2 ولیکن این نوای ساده کیست کسی در سینه می گوید که هستم
1 ز من با شاعر رنگین بیان گوی چه سود از سوز اگر چون لاله سوزی
2 نه خود را می گدازی ز آتش خویش نه شام دردمندی بر فروزی
1 ز خوب و زشت تو ناآشنایم عیارش کرده ئی سود و زیان را
2 درین محفل ز من تنها تری نیست به چشم دیگری بینم جهان را
1 تو ای شیخ حرم شاید ندانی جهان عشق را هم محشری هست
2 گناه و نامه و میزان ندارد نه او را مسلمی نی کافری هست
1 چو تاب از خود بگیرد قطرهٔ آب میان صد گهر یک دانه گردد
2 به بزم همنوایان آنچنان زی که گلشن بر تو خلوت خانه گردد