مه گلچهره من چون ز سفر بازآید از حسین خوارزمی غزل 84
1. مه گلچهره من چون ز سفر بازآید
من دلسوخته را نور بصر باز آید
...
1. مه گلچهره من چون ز سفر بازآید
من دلسوخته را نور بصر باز آید
...
1. نفخه سنبل گلچهره من میآید
یا نسیم سحر از سوی چمن میآید
...
1. نگار سرو قد گلعذار من آمد
قرار جان و دل بیقرار من آمد
...
1. کسی که شیفته روی آن صنم باشد
ز طعن و سرزنش دشمنش چه غم باشد
...
1. علاج عاشق مسکین حبیب میداند
که داروی دل غمگین طبیب میداند
...
1. یک لحظه مرا بی رخت آرام نباشد
دل را بجز از لعل لبت کام نباشد
...
1. سلطان نگر که پرسش درویش میکند
اظهار لطف و مرحمت خویش میکند
...
1. دردا که دوست هیچ رعایت نمیکند
مردیم از عتاب و عنایت نمیکند
...
1. دلبر برفت و درد دلم را دوا نکرد
آن شوخ بین که بر من مسکین چهها نکرد
...
1. نظر کنید که آن شهسوار میگذرد
قرار جان من بیقرار میگذرد
...
1. اگر طریقه تو جمله ناز خواهد بود
وظیفه من شیدا نیاز خواهد بود
...
1. خرم دل آن کس که تمنای تو دارد
شادی کسی کو غم سودای تو دارد
...