1 کنون که کشور خوبی بنام تست ای دوست بیا که دیده روشن بنام تست ای دوست
2 سخن بگوی از آن پسته شکر افشان شو که قوت طوطی روحم کلام تست ای دوست
3 مرا چه زهره که لاف از غلامی تو زنم منم غلام کسی کو غلام تست ای دوست
4 کشند اهل سلامت بکوی صد آفت کمین کرشمه که وقت سلام تست ای دوست
1 جان من بی رخ تو جانم سوخت تو روان گشتی و روانم سوخت
2 بی تو دل را قرار و صبر نماند کاتش عشقت این و آنم سوخت
3 گفتم آهی کشم ز سوز جگر آه کز آتش زبانم سوخت
4 یک نشان از تو نا شده پیدا شوق هم نام و هم نشانم سوخت
1 مرا چو کعبه دولت حریم خانه اوست براستان که سر من بر آستانه اوست
2 اگر چه محض گناهم امیدواری من بفیض شامل الطاف بی کرانه اوست
3 هزار طایر قدسی باختیار چو من اسیر طره خال چو دام و دانه اوست
4 اگر چه نیست یکی ذره بی نشان رخش هنوز دیده ما طالب نشانه اوست
1 بیا که جان من از داغ انتظار بسوخت دلم ز آتش هجرانت ای نگار بسوخت
2 قرار و صبر و دل و عقل بود مونس من کنون ز آتش شوق تو هر چهار بسوخت
3 بحال من منگر زانکه خاطرت سوزد از اینکه جان من خسته فکار بسوخت
4 مباد آنکه رسد دود غم بدامن گل ز عندلیب ستمکش اگر هزار بسوخت
1 عید شد قافله را عزم حرم ساختنی ست وز سر خویش در این راه قدم ساختنی ست
2 عود دل تا نفسی دم زند از سوز درون سینه سوخته را مجمر غم ساختنی ست
3 رخت رحلت ز صحاری فنا بر بسته اندر اقلیم بقا چتر و علم ساختنی ست
4 در گذشته ز سر هستی موهوم بصدق همچو مستان رهش برگ عدم ساختنی ست
1 رنجورم و شفای دلم جز حبیب نیست کاین درد را معالجه کار طبیب نیست
2 چون من هزار ناله در آن کوی میکنند گلشن شنیده ای که در او عندلیب نیست
3 گفت از نصاب حسن زکواتی همی دهم مسکینم و غریب مرا چون نصیب نیست
4 بی دوست ناله از من شیدا عجب مدار بی گل فغان و ناله ز بلبل عجیب نیست
1 دوست از حال دل آشفتگان آگاه نیست آه کز دست غمش ما را مجال آه نیست
2 باد نوروزی ز گلشن میرسد لیکن چه سود کز گل صد برگ من بوئی بدو همراه نیست
3 کشور دل بی حضور او خراب آباد شد رو بویرانی نهد ملکی که در وی شاه نیست
4 ما سر کوی فنا خواهیم و ملک نیستی اهل دل را میل خاطر سوی مال و جاه نیست
1 اگر برد سوی دارالقرار ما را دوست دلم قرار نگیرد در او مگر با دوست
2 مرا نه ملک جهان باید و نه باغ جنان که نیست از دو جهانم مراد الا دوست
3 چنان بجان من آمیخت دوست از سر لطف که نیست فرق ز جان عزیز من تا دوست
4 بدان مقام رسید اتحاد من با او که باز می نشناسم که این منم یا دوست
1 ای راحت جان از نفس روح فزایت دارد نگه از چشم بداندیش خدایت
2 درمان طلبان از تو دوا جسته ولیکن من سوخته دل ساخته با درد و بلایت
3 چون هست وفا شیوه عشاق بلاکش جانا چکنم گر نکشم بار جفایت
4 هر کس طلبیده ز تو کامی و مرادی کام دل سودا زده ماست رضایت
1 کدام دل که گرفتار و مبتلای تو نیست کدام سر که سراسیمه هوای تو نیست
2 کدام طایر قدسی نشد گرفتارت کدام جان گرامی که آن فدای تو نیست
3 کدام سینه نشد آستان درد و غمت کدام دل هدف ناوک بلای تو نیست
4 مرا ز گوش چو سود ار حدیث تو نبود مرا ز دیده چه حاصل اگر لقای تو نیست