1 من دلی دارم که در وی جز خیال یار نیست خلوت خاص است و این منزلگه اغیار نیست
2 از تجلی رخش آفاق پر انوار شد لیک اعمی را خبر از تابش انوار نیست
3 ذره ذره ترجمان سر خورشید است لیک در جهان یک خورده دان واقف اسرار نیست
4 کوس رحلت زد سحرگه قافله سالار عشق آه از این حسرت که بخت خفته ام بیدار نیست
1 هر که شد بنده عشق تو ز خلق آزاد است جانم آن لحظه که شاد است
2 الم و درد تو سرمایه روح و راحت ستم عشق تو پیرایه عدل و داد است
3 عشق تو شاه سراپرده ملک ازل است کانچه فرمود بجان کیش و بجان منقاد است
4 ز آتش عشق بسوز ای دل و خاک ره شو زانکه جز شیوه عشق آنچه شنیدی باد است
1 منم و شورش و غوغا ز غمت تا بقیامت چو سلام تو شنیدم چه برم راه سلامت
2 دل من مست بقا کن ز تجلیت فنا کن چو دلم می نشکیبد چو کلیمی بکلامت
3 چو غمت برد قرارم خبر از طعنه ندارم چو دل آشفته یارم نه هراسم ز ملامت
4 ز غم عشق بجوشم چکنم گر نخروشم قدحی درد بنوشم ببر ایماه تمامت
1 جانم بلب رسید چو جانان من برفت دردم ز حد گذشت چو درمان من برفت
2 روح روان و مونس جان هزار دل بدر منیر و شمع شبستان من برفت
3 بد مهرم ار بماه و بمهرم نظر بود زین پس که از نظر مه تابان من برفت
4 پژمرده گشت گلبن بستان عیش من از دیده تا که سرو خرامان من برفت
1 تا چند ز دیدار تو مهجور توان زیست تو جان عزیزی ز تو چون دور توان زیست
2 آنکس که نظر بر چو تو منظور بینداخت گوید که جدا گشته ز منظور توان زیست
3 دریاب مرا چون رمقی هست کز این بیش سودای محال است که مهجور توان زیست
4 بر بوی یکی پرسشت ای عیسی جانها عمری چو من آشفته و رنجور توان زیست
1 چهره ات شمع شب افروزی خوش است غمزه ات تیر جگردوزی خوش است
2 طره مشگین رخسارت بهم لیلة القدری و نوروزی خوش است
3 از خیال روی و فکر موی تو سال و مه ما را شب و روزی خوش است
4 همچو شمع از آتش سودای تو عاشقان را گریه و سوزی خوش است
1 عید در موسم نوروز بسی روح افزاست روح جانبخش ریاحین چمن راحت زاست
2 موسم عیش و زمان طرب آمد لیکن بر دل سوختگان هر نفسی داغ بلاست
3 عندلیب چمن از ناله نمی آساید مگر او نیز چو من از گل صد برگ جداست
4 روز نوروز محبان اثر طلعت دوست عید عشاق وفا پیشه تجلی لقاست
1 کدام جان گرامی که مبتلای تو نیست کدام طایر قدسی که در هوای تو نیست
2 کدام سر نه سراسیمه است در قدمت کدام دل هدف ناوک بلای تو نیست
3 ز دل چسود مرا گر ز عشق خون نشود ز جان چه حاصلم ای جان اگر فدای تو نیست
4 مرا بقا ز برای لقای تو باشد بقای خویش نخواهم اگر لقای تو نیست
1 ای لعل دلپذیر تو سرمایه حیات ای روی بی نظیر تو خورشید کائنات
2 رفتی ز پیش دیده و مردم ز هجر تو آری فراق روح بود موجب ممات
3 چندان گرفت آتش عشقت دلم که شد با دل بلای عشق تو بس خوشتر از نجات
4 از عشق تست درد خوش آینده چون دوا وز دست تست زهر گوارنده چون نبات
1 نور جمال روی تو در آفتاب نیست بوی شکنج زلف تو در مشک ناب نیست
2 گل را بروی خوب تو نسبت نمیکنم زان رو که گل چو روی تو سنبل نقاب نیست
3 گشتم خراب از غم عشق تو ای صنم خود کیست آنکه از غم عشقت خراب نیست
4 هر شب مصاحبان ترا تا سحر دمی از ناله های زار من امکان خواب نیست