1 گشت مسلم ز عشق ملک معانی مرا شهره آفاق کرد عشق نهانی مرا
2 از مدد شاه عشق ملک بقا یافتم کی بفریبد کنون ملکت خانی مرا
3 غرقه دریا شدم لاجرم از بهر آب هیچ نباید کشید رنج اوانی مرا
4 درد و جراحات عشق کم مکن از جان من ای که بهنگام درد راحت جانی مرا
1 چون تو جان منی ای جان چه کنم جان و جهان را چو منم زنده به عشقت چه کشم منت جان را
2 چو رسد از تو جراحت بود آن منت و راحت بدو صد لابه از آن رو طلبم زخم سنان را
3 چو حدیث تو نگویم صفت عشق نجویم چو ره عشق بپویم چه کنم پای دوان را
4 چو ز عشق تو خرابم به جناب تو شتابم چو نشان تو نیابم بهلم نام و نشان را
1 دلا اگر نفسی میزنی بصدق و صفا بجان بکوش که باشی غلام اهل وفا
2 بهر قبیله چه گردی اگر تو مجنونی بیا و قبله گزین از قبیله لیلا
3 چو تشنه لب به بیابان هلاک خواهی شد غنیمتی شمر ای دوست صحبت دریا
4 اگر تو لذت ناز حبیب میدانی شفا ز رنج بجوی و ز درد خواه دوا
1 زندگانی بیرخ دلبر نمیباید مرا دوست میباید کسی دیگر نمیباید مرا
2 چون برفت از پیش من آن ماه تابان بعد از این تابش ماه و شعاع خور نمیباید مرا
3 خلق میخواهند حور و روضه رضوان ولی جز وصال آن پریپیکر نمیباید مرا
4 گر ببینم قد او هرگز به طوبی ننگرم ور بیابم لعل او کوثر نمیباید مرا
1 دوای درد دل خسته ام بکن یارا بیا که نیست مرا بی تو زیستن یارا
2 ز جستجوی تو یارا روان همیسازم ز چشمه های دو دیده هزار دریا را
3 جماعتی که بکوی تو راه مییابند کجا کنند تمنا بهشت اعلا را
4 برد خیال تو از ره هزار زاهد را کند جمال تو شیدا هزار دانا را
1 ای سوخته ز آتش عشقت جگر مرا وی برده درد عشق تو از خود بدر مرا
2 عشق تو چون قضای ازل خواهدم بکشت معلوم شد ز عالم غیب این قدر مرا
3 عمرم گذشت و از تو خبر هم نیافتم یا آنکه نیست در طلب از خود خبر مرا
4 لب خشگم از هوای تو ای جان و دیده تر خود نیست در جهان بجز از خشک و تر مرا
1 هر دم بناز میکشد آن نازنین مرا ناگشته از کرم نفسی همنشین مرا
2 آن ترک نیم مست که دارد بغمزه تیر ز ابرو کمان کشیده و کرده کمین مرا
3 جانا بجان عشق بر آنم که دوزخ است بی پرتو جمال تو خلد برین مرا
4 جنت برای دیدن دیدارم آرزوست ورنه چه حاصل است از این حور عین مرا
1 ای بر دل شکسته ز درد تو داغها در سینهام ز آتش عشقت چراغها
2 چون هر دلی شده که به داغ تو مبتلاست نگشاید از تفرج گلزار و باغها
3 جانهای ما به داغ جدایی بسوختی باشد که رخت خویش شناسی به داغها
4 در ورطه بلای تو دل گمشده است و جان شد سالها که میکند از وی سراغها
1 ای آنکه جانم سوختی با داغ محنت بارها دارم من آشفته دل با سوز عشقت کارها
2 گر چه میان آتشم با داغ درد تو خوشم عاقل اگر چه میکند بر حال من انکارها
3 با یادت ای پیمان گسل خالی شد از اغیار دل آیینه صافی کی شود بی صیقل از زنگارها
4 من سوی تو بشتافتم روی از دو عالم تافتم چون نور ایمان یافتم بگسستم این زنارها
1 ای روی دلآرایت آتش زده در جانها درد غم سودایت سرمایه دورانها
2 چون از غم عشق تو صد جامه جان چاکست عشاق چه غم دارند از چاک گریبانها
3 صد طایر جان هردم پروانهصفت سوزد گر همچو رخت باشد شمعی به شبستانها
4 گل چاک زده جامه بر بوی تو در گلشن از بهر خریداری از پرده به دامانها