1 بقای عمر در این خاکدان فانی نیست جهان پر از غم و امید شادمانی نیست
2 گل مراد از این آب و گل چه میجوئی که در ریاض جهان بوی کامرانی نیست
3 برای صحبت یاران مهربان کریم خوش است عمر دریغا که جاودانی نیست
4 چو غنچه بسته دهن خون خور و مخند چو گل که اعتماد بر این پنجروز فانی نیست
1 مرا جز تو به عالم هیچکس نیست ولی جانا به وصلت دسترس نیست
2 منم آن طایر قدسی که بی تو مرا فردوس اعلا چون قفس نیست
3 دلم را صید ناسوتی نشاید شکار باز لاهوتی مگس نیست
4 من و آهی و کنجی در فراقت که بی تو غیر آهم همنفس نیست
1 دست همت بر جهان خواهم فشاند آستین بر آسمان خواهم فشاند
2 تا بقای جاودان آرم بدست در هوای دوست جان خواهم فشاند
3 تا نگردد آشکارا سر دل جان بروی او نهان خواهم فشاند
4 دامن همت بگرد آلوده شد گرد دامن بر جهان خواهم فشاند
1 بر روی دل افروزت هر کو نظر اندازد چون شمعش اگر سوزی با سوز درون سازد
2 با هر که ز طنازی یک لحظه بپردازی بیکار ز خویش آید با عقل نپردازد
3 این دولت آن عاشق کز روی سرافرازی جان بر رخت افشاند سر در قدمت بازد
4 چون داغ غلامانت مه بر رخ خود دارد با روی تو از خوبی اکنون مه نو نازد
1 چو اهل دل بطواف تو عزم ره سازند براق عشق ز میدان جان برون تازند
2 چو بر بساط نشینند پاکبازانت بضربه ای دو جهان را تمام دربازند
3 ببوی چون تو گلی بلبلان چو سرمستند بسوی گلشن جنت نظر نیندازند
4 ملک بغاشیه داری خویش نپسندند چو بر فلک علم عشق تو برافرازند
1 چو عاشقان حرم کعبه لقا جویند قدم چو سست شود در رهش بسر پویند
2 برای غسل که در طوف کعبه مسکون است وجود خویش بخوناب دیده ها شویند
3 ببوی دوست چو احرام صدق بربندند ز خار بادیه گلهای آرزو بویند
4 خزینه های سلاطین به نیم جو نخرند شکستگان که گدایان درگه اویند
1 بخت چون بنمود راهم جانب دلدار خود آمدم تا سر نهم بر خاک پای یار خود
2 عمر من در کار علم و عقل ضایع گشته بود آمدم تا عذر خواهم ساعتی از کار خود
3 سجه و خرقه مرا بی عشق او زنار بود ساعتی ای عشق راهم ده سوی گلزار خود
4 چون نمی زیبد در این گلزار خار همتم آتشی از سینه افروزم بسوزم خار خود
1 دوش چشم جانم از دیدار شه پرنور بود مطرب ما زهره و ساقی مجلس حور بود
2 با عذار ساقی فتان و چشم مست او زاهد ار بشکست توبه همچو ما معذور بود
3 تا قدح کرده حدق بهر حمیای جمال پیش از آن کاندر جهان باغ می انگور بود
4 با حریفان معربد در خرابات ازل از شراب لایزالی جان ما مخمور بود
1 جان فدای آنکه ما را بیمحابا میکشد کشته را جان میدهد پنهان و پیدا میکشد
2 تیر دلدوز خدنگ غمزه خونریز خود سوی دیگر میکشد آن شوخ و ما را میکشد
3 آن قد و بالا بلای جان عاشق شد بلی چون بلای ناگهان آید ز بالا میکشد
4 تا بود فردا میان گشتگان عشق دوست عاشق آن نازنین خود را به عمدا میکشد
1 دوستان جان مرا جانب جانان آرید بلبلی از قفسی سوی گلستان آرید
2 جان بیمار مرا جانب عیسی ببرید یا قتیل غم او را ز لبش جان آرید
3 عندلیب دلم از خار فراق آزاد است از کرم بلبل دل را بگلستان آرید
4 شحنه عقل اگر سر بنهد بر در عشق شحنه را دست ببندید و بسلطان آرید