1 ای ناوک بلای ترا سینه ها هدف در یتیم عشق ترا جان ما صدف
2 در راه اشتیاق تو ای کعبه مراد هر دم هزار قافله دل شده تلف
3 عالم پر از تجلی حسن و تو وانگهی چندین هزار عاشق جوینده هر طرف
4 از شوق رو به پیش تو قربان کنند جان عشاق گرد کعبه کویت کشیده صف
1 تافت بر جان و دلم انوار عشق ای هزاران جان و دل ایثار عشق
2 بر میان جان خود بستیم باز از پی ترسائی زنار عشق
3 گر بدیدی روی او مؤمن شدی کافری کو میکند انکار عشق
4 کرده مست از دردی دردی مرا در خرابات غمش خمار عشق
1 میبرد قد تو از سرو خرامان رونق پیش روی تو ندارد مه تابان رونق
2 از می لعل تو یابد دل غمدیده نشاط وز گل روی تو دارد چمن جان رونق
3 گل بعهد تو نیارد شدن از پرده برون زانکه او را نبود پیش تو چندان رونق
4 رونق جمله جهان گر چه زمان جویا شد نیست بی روی تو در مجمع خوبان رونق
1 عزیزان وفاپیشه مبارکباد این منزل که میافزاید از نورش صفای جان اهل دل
2 بمعنی کعبه جانهاست این منزلگه عالی برای طوفش از هر سو ببسته قدسیان محمل
3 ز خاکپای این درگه طلب کن دولت ای عاشق که هست این آیت رحمت شده بر خاکیان نازل
4 دلا بیدار شو یکدم که جان عزم سفر دارد چه جای خواب این مسکن که همراهست مستعجل
1 ای غمزه ات کشیده خدنگی بکین دل ترک کمانکش تو گرفته کمین دل
2 ز کشت عمر خویش ندانم چه بر خورد آنکو نکاشت تخم غمت در زمین دل
3 مقبول حضرتست چنان مقبلی که او داغ غلامی تو نهد بر جبین دل
4 جان باختن بروی تو ای دوست کیش ماست قربان شدن به تیغ هوای تو دین دل
1 ز حد گذشت فراق تو ای فرشته خصال بیا و تشنه دلان را بده زلال وصال
2 ز من بریدی و رفتی ولیک پیوسته خیال روی تو میگرددم بگرد خیال
3 اگر نه از سر کوی تو میکند گذری چرا حیات دهد مرده را نسیم شمال
4 فنای خویش همی خواهم از خدا که مرا ز عمر باقی خود هست بی رخ تو خلال
1 ای که با سوز غم عشق تو می سازد دل تا بکی ز آتش سردای تو بگذارد دل
2 گر چه عار آیدم از شاهی ملک در جهان بغلامی تو امروز همی نازد دل
3 روح قدسی بجنیبت کشی من آید علم عشق تو روزیکه برافرازد دل
4 شهسوارا پی درمان دلم رنجه مشو که دو اسبه ز پی درد تو می تازد دل
1 چون تیره گشت روزم بی آن چراغ محفل بگذار تا بسوزم چون شمع ز آتش دل
2 بی روی نازنینان از جان چسود ای جان بی وصل همنشینان از زندگی چه حاصل
3 سازم بداغ دردش زانروی می نگردد داغش جدا ز جانم دردش ز سینه زایل
4 کام دلم زمانه از دست برد بیرون یارب مباد هرگز کار زمانه حاصل
1 گر من سر از نشیمن دنیا برآورم گرد از قمار طارم اعلی برآورم
2 آتش زنم بخرمن ماه چهارده گر یکنفس ز سوز سویدا برآورم
3 در آب چشم خود چو شوم غرقه فنا سر از میان آتش موسی برآورم
4 از قاف قرب سربدر آرم بکبریا روزی دو سر چو عزلت عنقا برآورم