1 زهی بوعده وصل تو جان ما مسرور بیا که چشم بد از تو همیشه بادا دور
2 چگونه دیده بدوزم ز منظرت که ندید نظر نظیر تو در کائنات یک منظور
3 کسی که طلعت حسن عذار عذرا دید بود هر آینه وامق به پیش او معذور
4 بدور باده چشانی چشم مخمورت چگونه مستی ارباب دل بود مستور
1 ترا ز حال من زار مبتلا چه خبر که شاه را ز غم و درد هر گدا چه خبر
2 تو نازنین جهانی و ناز پرورده ترا ز سوز درون و نیاز ما چه خبر
3 چو دل ز مهر نگاری نهشته ای ایمه ترا ز حالت عشاق بینوا چه خبر
4 ترا که نیست بغیر از جفا و جور آئین ز رسم دوستی و شیوه وفا چه خبر
1 چشم عاشق کش او کشت مرا بار دگر گوئیا نیست بجز قصد منش کار دگر
2 بسته دام غم عشق بسی هست ولیک همچو من نیست در این دام گرفتار دگر
3 من نیارم که کنم در رخ اغیار نظر گر چه یارم طلبد هر نفسی یار دگر
4 گر بهیچم شمرد مشتری ماه خصال نبرم رخت دل و جان بخریدار دگر
1 ای خسرو خوبان لبت از شهد شیرین کاره تر هم دیده نادیده ز تو عیاره ای عیاره تر
2 ای نازنین با ناز اگر بیچارگانرا میکشی اول مرا کش چون منم از دیگران بیچاره تر
3 از عشق رخسار و لبت دل خونشده جان سوخته وز سوز جان و خون دل لب خشگم و رخساره تر
4 جانهای خوبان سوختی تنها نه عاشق میکشی ای از تو خوبان خورده خون تو از همه خونخواره تر
1 سینه خلوتخانه یار است خالی کن ز غیر ره مده در کعبه بت را زانکه کعبه نیست دیر
2 چون سلیمان با وجود سلطنت درویش باش تا ترا تلقین کند روح القدس اسرار طیر
3 درد و سوز عشق حاصل کن که بی این پر و بال طایر جانت نیارد کرد سوی دوست سیر
4 رشته جان را کشم وز هر مژه سوزن کنم دیده از غیرت بدوزم تا نبیند روی غیر
1 اگر طریقه آن دلرباست عشوه و ناز وظیفه من آشفته نیست غیر نیاز
2 منم چو شمع و غم عشق دوست چون آتش مرا نصیبه از آن آتش است سوز و گداز
3 گهی ز فکر دهانش مراست عیشی تنگ گه از هوای قد او مراست عمر دراز
4 دلا چو دیده بدوزی ز دید هر دو جهان چو شاهباز کنی دیده بر رخ شه باز
1 بیار ساقی گلرخ شراب ناب امروز که همچو نرگس مستت شوم خراب امروز
2 بیا که حاصل عمرم زمان صحبت تست بسان عمر برفتن مکن شتاب امروز
3 مرا که کعبه سر کوی تست ممکن نیست ز آستان تو رفتن بهیچ باب امروز
4 گرت بود سر عشرت بیا که هست مرا ز دیده جام شراب و ز دل کباب امروز
1 بگذار تا بمیرم بر خاک آستانش جان هزار چون من بادا فدای جانش
2 هر ناوک بلائی کز شست عشق آید ای دوست مردمی کن بر چشم من نشانش
3 مهر و وفاست مدغم در صورت جفایش آب بقاست مضمر در ضربت سنانش
4 مستی ست در سر من از چشم پر خمارش شوری ست در دل من از شکر دهانش
1 به چشم او نظر میکن دلا در ماه رخسارش تو هم با دیده جان میتوانی دید دیدارش
2 ظلال عالم صورت سبل شد دیده دل را بهل صورت که تا بینی جهانی پر ز انوارش
3 گلستان حقایق را چه ریحانهاست روحافزا مشام جان چو بگشایی رسد بویی ز گلزارش
4 کند شادی بود خرم دلی کز عشق دارد غم شود آزاد در عالم هر آنکو شد گرفتارش
1 خوشا جانی که بستاند بدست خویش جانانش زهی عیدی که عاشق را کشد از بهر قربانش
2 چو لاله داغ دل باید چو غنچه چاک پیراهن که تا یابد مشام جان شمیمی از گلستانش
3 بکن پیراهن هستی ز شوقش چاک تا دامن که سر در عین بیخویشی برآری از گریبانش
4 چو اندر خلوت خاصش بدین هستی نمی گنجی ز دربانش چه میپرسی چو حلقه پیش دربانش