1 گویند فلان سلطنتی میراند بهمان بد و نیک ملک نیکو داند
2 بیهوده به ریش خویشتن میخندند کاین کار کسی دگر همیگرداند
1 ای دل مطلب دوا ز معلولی چند مشغول مشو به مهر مشغولی چند
2 پیرامن آستان درویشان گرد باشد که شوی قبول مقبولی چند
1 در بزم تو هر که ترک هستی نکند از باده لبهای تو مستی نکند
2 در مذهب عاشقی مسلمان نبود با روی تو هر که بتپرستی نکند
1 معشوقه به گرمابه شبی با ما بود ما را ز فروغ چهره خورشید نمود
2 گِل بر سر گُل میزد و من میگفتم خورشید به گِل کجا توانی اندود
1 عشق تو جوان است و جوان خواهد بود تا هست جهان جانِ جهان خواهد بود
2 تا در دهن خلق زبان خواهد بود افسانه عشق در میان خواهد بود
1 هر گه که قدح پر از می ناب شود از عکس می ناب چو عناب شود
2 آبش لب یار میبرد نیست عجب با لعل گر آبگینه بی آب شود
1 می بی لب تو طرب نمیافزاید خود بی لبت از شراب کاری ناید
2 ماییم و شراب و سبزه و آب روان جز وصل تو آن چیست که در میباید
1 زان عهد قدیم چون مرا یاد آید لذات جهان سر به سرم باد آید
2 در انجمنی اگر حدیث تو رود از سینه دل خسته به فریاد آید
1 باد سحری رقصکنان میآید با مژده یار مهربان میآید
2 برخیز که تا بر سر ره بنشینیم کآواز درای کاروان میآید
1 گفتار خوش و لب چو قندم باید گیسوی دراز چون کمندم باید
2 گویند که یار سرو بالا داری عالی نظرم قد بلندم باید