دل وقت سماع بوی دلدار از همام تبریزی رباعی 37
1. دل وقت سماع بوی دلدار برد
حالش به سراپرده اسرار برد
1. دل وقت سماع بوی دلدار برد
حالش به سراپرده اسرار برد
1. گفتی که سرشکت ز چه معنی خون شد
خون نیست ولی با تو بگویم چون شد
1. با عشق تو دل چون محرم راز آمد
با دل در و دیوار در آواز آمد
1. گفتی غم عشقت همه کس میداند
این راز گشادهای بدان میماند
1. گویند فلان سلطنتی میراند
بهمان بد و نیک ملک نیکو داند
1. ای دل مطلب دوا ز معلولی چند
مشغول مشو به مهر مشغولی چند
1. در بزم تو هر که ترک هستی نکند
از باده لبهای تو مستی نکند
1. معشوقه به گرمابه شبی با ما بود
ما را ز فروغ چهره خورشید نمود
1. عشق تو جوان است و جوان خواهد بود
تا هست جهان جانِ جهان خواهد بود
1. هر گه که قدح پر از می ناب شود
از عکس می ناب چو عناب شود
1. می بی لب تو طرب نمیافزاید
خود بی لبت از شراب کاری ناید
1. زان عهد قدیم چون مرا یاد آید
لذات جهان سر به سرم باد آید